شهید

شهید محمد فرومندی



محمد فرومندی ، خرداد ماه سال ۱۳۳۶ در محله ی قلعه کریم اسفراین به دنیا آمد. در ده سالگی پدر را از دست داد و از آن پس مادر پیرش سرپرست خانواده شد. محمد در ایام مدرسه درس میخواند و در ایام تعطیلات کارگری میکرد تا کمک خرج خانواده باشد. دوره ی ابتدایی را در مدرسه ی ابوالعباس اسفراین به اتمام رساند. در خردادماه سال ۱۳۵۵ دوره ی متوسطه را در دبیرستان ابوسعید اسفراین با اخذ دیپلم به پایان رساند. سپس گرایشهای ضد رژیم در او به وجود آمد. مسافرتهای مخفی به مشهد و سایر شهرستانها داشت. کتاب های ممنوع را مطالعه و بین جوانان توزیع می کرد. در بیست و چهارم بهمن ماه سال ۱۳۵۵ به خدمت سربازی رفت. سه ماه اول خدمت را در پادگان لشگرک تهران و سه ماه دوم را در پادگان مزداوند نیمه ی راه شهر سرخس گذراند. وی آموزشهای گروهبانی دید و بعد از شش ماه به درجه ی گروهبان سومی وظیفه نایل شد. سپس به پادگان آموزشی چهل دختر - مرکز آموزش ۰۴ (نزدیکی شهر شاهرود) - اعزام شد. او از جو حاکم بر ارتش رنج می برد و در انتظار پایان خدمت بود. اعلامیه های امام ه را از اسفراین می گرفت و به پادگان میبرد و شبانه در آن جا با کمک سربازان تکثیر و پخش میکرد پس از پیام امام - مبنی بر فرار سربازان از پادگانها و پیوستن به صفوف مردم با این که تنها یک ماه از خدمتش مانده بود از پادگان فرار کرد و با دریافت مرخصی چهل و هشت ساعته به اسفراین رفت. آن وقت به مشهد آمد و در تظاهرات و فعالیت های انقلابی شرکت کرد. پس از پیروزی انقلاب و با پیام امام به پادگان برگشت و کارت پایان خدمت دریافت کرد. بعد هم به اسفراین رفت و گروه های مردم را با ورزش و تمرینهای نظامی در داخل شهر سازمان داد. شبها در ژاندارمری و شهربانی به عنوان پاس بخش نگهبانی میداد و روزها در کمیته انقلاب عليه ضد انقلابیون فعالیت میکرد. سال ۱۳۵۸ با تشکیل سپاه سبزوار به عضویت سپاه درآمد و در اولین مأموریتش عازم کردستان شد. پس از بازگشت مجدد در سپاه سبزوار به کار مشغول و در دوره ی فرماندهی عملیات که از طرف مرکز آموزش سپاه برگزار شده بود شرکت کرد. مدت چهار ماه در سعدآباد تهران آموزشهای تخصصی را گذراند و پس از پایان دوره به سبزوار بازگشت و به عنوان مسؤول عملیات سپاه و مسؤول بسیج سبزوار و آموزش سپاه به کار مشغول شد. وی مانعی برای به هدف رسیدن منافقین بود از آنها تنفر داشت و به شدت با آنان برخورد می کرد. وقتی کادر سپاه پاسداران کاشمر و اسفراین را در کوه های سنگ سفید آموزش می داد بمب دست سازی در دستش منفجر شد که منجر به قطع انگشت سبابه دست راستش گردید. ده پانزده روز در بیمارستان بستری بود و دوباره با همان جراحات به سرکارش بازگشت. اولین بار با گروهی از برادران پاسدار به اتفاق فرمانده ی سپاه به جبهه جنوب اعزام شد. در این مدت به علت جراحت دستش به عنوان مسؤول اطلاعات نظامی محورهای استقرار نیروهای خراسان کار می کرد. سال ۱۳۶۰ با خانم شرافت درودی نیا ازدواج کرد که حاصل زندگی مشترکش دو پسر و دو دختر است. سال ۱۳۶۱ در مرحله ی دوم عملیات مسلم بن عقیل به جبهه ی سومار اعزام گردید.در ابتدا به عنوان عضو واحد طرح و برنامه ی عمليات لشکر ظفر به کار مشغول و سپس برای اجرای عملیات والفجر مقدماتی به فکه رفت. او به عنوان مسؤول طرح و عملیات لشکر ۵ نصر به خدمت مشغول شد. در عملیات والفجر ۲ و ۳ - که هم زمان در پیرانشهر و مهران به انجام رسید - با عنوان مسؤول واحد طرح و عملیات تیپ امام صادق الله شرکت کرد. در عملیات والفجر ۲ - هنگامی که در پانصد متری دشمن مشغول زدن خاکریز بود - ترکش خمپاره به کتف راستش برخورد کرد؛ اما به علت نداشتن قدرت زیاد فقط پوست بدنش را سوزاند. وی در عملیات عاشورا مسؤول تیپ امام صادق الا بود. در عملیاتهای خیبر بدر فاو والفجرهای غرور آفرین و آزادی مهران حضور داشت و با مسؤولیت قائم مقامی فرماندهی لشکر ۵ نصر سرانجام در بیستم دی ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.

شعبانی - مادر شهید

پشــت کار خوبــی داشــت. تکالیفــش را انجــام مــیداد و نیــازی بــه اجبــار نداشــت. کمتــر بــازی میکــرد و بیشــتر درس میخوانــد. بــه خوانــدن کتــاب علاقه داشــت. در کارهــای منــزل کمــک میکــرد. هیــچ وقــت یــادم نمــیرود، هــر وقــت نــان میپختــم هیــزم جمــع کــرده و تنــور را داغ میکــرد.

مظاهری - دوست و همرزم شهید

از سال ۵۷ با شهید فرومندی آشنا و با هم وارد سپاه شدیم. ایشان اهل اسفراین بودند. آن زمان فقط در مشهد و سبزوار سپاه تشکیل شده بود. ایشان به محض این که خبردار شدند در سبزوار سپاه تشکیل شده است همراه با دیگر دوستان از جمله ، شهیدان خردمند حقانی و ... به سبزوار آمدند و در سپاه ثبت نام کردند. شهید فرومندی هیچ وقت خودش را از دیگران جدا نمی دانست. سال ۵۸-۵۹ من در برجک نگهبانی ، نگهبان بودم. صبح که شد موقع اذان هرچه ایستادم که نفر بعدی بیاید و پست را تحویل بگیرد ، کسی نیامد. نمازم داشت قضا می شد. از آن بالا صدا زدم که یک نفر بیاید تا من نمازم را بخوانم. ناگهان محمد آقا را دیدم. صدایش زدم و از ایشان که فرمانده ما بود خواستم که کسی را بفرستد تا من نماز بخوانم. گفتند: چشم. ناگهان دیدم خودشان آمدند بالا و به من گفتند برو نماز بخوان من هستم. این تواضع و فروتنی ایشان را می رساند.

محمد علی طالبی - همرزم شهید

1-اوقــات فراغتــش را بــه مطالعــه و تلاوت قــرآن میگذرانـد. نمـاز شـبش تـرک نمیشـد. بسـیار صابـر بــود و همــواره بــا حربــه صبــر بــه جنــگ مشکلات میرفــت. رفتــارش رو بــه تکامــل بــود و میگفــت انقلاب نیــاز بــه تکامــل دارد و در راســتای ایــن تکامــل، نیروهــا نیــز بایــد ایــن راه را طــی کننــد. در بالابــردن ســطح علمــی، فرهنگــی خــود و اطرافیانــش تلاش میکــرد. در شــبانه روز هفــده ســاعت کار مفیــد داشــت و بیشــتر اوقــات خــواب و اسـتراحتش داخـل ماشـین و در حـال حرکـت بود. درنماز های جمعه شرکت می کرد و معمولا سخنران قبل از خطبه ها بود. دعای کمیل به ابتکار او و دوستش ، شهید صابریان در سبزوار برگزار شد.

2-در مراسم تشییع یکی از شهداء، تعدادی هوادار گروهکهایی که خود را مثلاً مذهبی می دانستند شعارهایی می دادند که مردم را تحریک میکرد آقای فرومندی رهبر گروه را داخل ساختمان برد و از او خواست خلوص مراسم را به لوث وجود خود کمرنگ نکند. رهبر گروهک با ورود به ساختمان صدایش را بلند کرد و فریاد زد: «ما آن زمان هم در زندانهای شاه بودیم و امروز هم باید زیر یوغ دیکتاتوری فلانی ... باشیم؟» حاج آقا فرومندی آن قدر از شنیدن این سخن به خشم آمد که با مشت محکم به پشت او کوبید. بعد او را داخل اتاق راند و اجازه ی صحبت به وی نداد. من گفتم اولین بار است که شما را چنین عصبانی می بینم .» جواب داد اینها افراد دورو هستند و باید با این گروه ها به شدت برخورد کرد، چون اگر کوچکترین روزنه امیدی پیدا کنند به قلب های ناآگاه نفوذ میکنند و آنها را از مسیر و راه و روش درست منحرف میکنند.» ایشان معتقد بود که باید با منافقین به شدت عمل برخورد کرد.

3-او جزو فهرست ترور منافقین بود. یکی دوبار هم حملاتی به محمد شد ؛ اما اینگونه مسائل کوچکترین نگرانی برایش ایجاد نمی کرد. مثلا یکبار نارنجکی به طرفش پرتاب شد ؛ ولی عمل نکرد.

ازدواج (به نقل از خود شهید)

محمـد دربـاره ی ازدواجـش نوشـته اسـت: «در یـک جملــه، زیباتریــن و مهمتریــن پدیــده ی زندگــی ام، مسـئله ازدواجـم بـود کـه بـه لطـف خـدا و خواسـت او در نیمــه ی اول ســال تحقــق پیــدا کــرد. در سـنگر مبـارزه از تنهایـی درآمـدم و یـک هم سـنگر رشــید، شــجاع و صبــور کــه قبــل از اینکــه بــه خــود بیندیشـد بـه خـدا و قبـل از اینکـه بـه مـن بیندیشـد بـه وظیفـه الهـی اش می اندیشـد نصیبـم شـد.»

شرافت درودی نیا - همسر شهید

۱- خــوش اخلاق بــود. بــه دلیــل مســؤولیت هایش کمتــر در خانــه حضــور داشــت؛ امــا مدتــی کــه مــن مریـض بـودم، تمام کارهـای خانـه -ازجملـه شسـتن لباسهــا و کارهــای دیگــر- را انجــام مــیداد. هرگـز مشکلات و ناراحتیهـای بیـرون را بـه خانـه منتقـل نمیکـرد. اگـر فـردی از فامیـل بـه کمـک نیـاز داشـت، کمکـش میکـرد.

2- در نگهــداری بچه هـا بــه مــن کمــک میکــرد. بــه محــض اینکــه از منطقــه برمیگشــت، دوســتانش بــه ســراغش می آمدنــد و او را تنهــا نمیگذاشــتند. ایشـان فهمیـده بودنـد مـا از ایـن کـه فرصـت کمـی بــرای دیــدار بــا او داریــم ناراحتیــم. ازآن پــس وقتــی از منطقــه بازمیگشــت، میگفــت: «بچه ها رو برداریــم و برویــم تــا دوســتانم بــا آمدنشــان شــما رو ناراحــت نکننــد.» سـپس مـا را بـه بیـرون شـهر میبـرد، محـل مناسـبی را انتخـاب و حیـن بـازی بـا بچه ها آنهـا را بـا حـرکات ورزشـی آشـنا میکـرد.

سرهنگ مقدم - همرزم شهید

1- اوایـل جنـگ فرمانـده دسـته بـودم و بـه همـراه محمـد فرومنـدی کار میکـردم. ایشـان میگفـت: «بایـد سـعی کنیـم تـا جنگهـای صـدر اسـلام را بشناسـیم و از نحـوه جنگیـدن پیامبـر و ائمــه ، اطلاع داشــته باشــیم و بفهمیــم کــه آنهــا چـه چیـز را الگـو قـرار میدادنـد. بدیـن وسـیله مـا نیـز به عنــوان مســؤولین و فرماندهــان ســپاه بــه آن عمــل نماییـم. در جنگهـای صـدر اسلام ، تعهـد و تقـوا بـه همـراه شــجاعت و مدیریــت و تاکتیــک بــوده و مــا نیــز بایــد ایـن مـوارد را رعایـت کنیـم.» او از روحانیونــی کــه بــه جبهــه اعــزام میشــدند، درخواســت میکــرد تــا جنگهــای صــدر اسلام را توضیــح بدهنــد. میخواســت طبــق آنهــا عمــل کننــد و اصــول حاکــم بــر آن جنگ هــا را بــدون کــم و زیــاد رعایــت نماینــد.

2- روزی در جبهـه بـه آقـای فرومنـدی اطلاع دادنـد کـه همسرشـان فرزنـد دختـری دنیـا آورده اسـت. ایشـان در همــان وضعیــت آرامــش خــود را حفــظ کــرد و بــه محـض اطلاع ، نـام او را انتخـاب کـرد. بعــد هــم رکعــت نمــاز به جــای آورد و گفــت: «خدایـا شـکر میکنـم. خدایـا عاقبـت ایـن فرزنـد مـا را ختـم بـه خیـر بفرمـا.»

3- در عملیات عاشورا در منطقه میمک فرمانده ی تیپ امام صادق (ع) بود یک گردان به نام انصار الحسین (ع) داشتیم که فرمانده ی آن، مسؤول تعاون لشکر ۵ نصر هم بود. قبل از شروع عملیات ایشان با شروع راه پیمایی رزمندگان را نسبت به منطقه توجیه کرد. وارد عملیات شدیم در بحبوحه عملیات سردار شجیعی که به عنوان فرمانده ی گردان جبار تیپ امام صادق (ع) وارد عمل شده بود خط را شکست؛ اما گردانهای اطراف نتوانستند از مواضع شان حرکت کنند و در محاصره قرار گرفته بودند. محمد فرومندی به کمک شان آمد که خودش و شهید شجیعی مجروح شدند. فرومندی چند لحظه بیهوش بود. ناگهان اعلام کردند فرومندی شهید شد! آقای فرومندی به محض این که خبر شهید شدنش را شنید 6 از روی زمین بلند شد و ایستاد و گفت: «چه کسی گفته است من شهید شدم؟ برگردید.» رزمندگان عملیات را ادامه دادند. ایشان برای روحیه دادن به بچه ها با وجود جراحتی که داشت وارد منطقه شد. من در آن جا حضور داشتم همه روحیه گرفتند و گفتند: «حالا که فرومندی آمد می توانیم کلک دشمن را بکنیم.» همین طور هم شد به محض ورود ایشان بچه ها در یک هجوم دو ساعته تعدادی از عراقی های حاضر در منطقه را اسیر و قبل از طلوع صبح منطقه را تثبیت کردند.

شایق کارگر - همرزم شهید

1- محمــد حالات عرفانــی خاصــی داشــت. در حــال عبــادت بــه هیچکــس و هیــچ چیــز توجــه نمیکــرد. بســیار متیــن و باوقــار بــود و در مســایل بلافاصله عکس العمـل نشـان نمـیداد. بلکـه ابتـدا مسـایل را ریشــه یابی و بعــد موضع گیــری میکــرد.

2- پــدر یکــی از شــهداء تعریــف میکــرد: «در منطقــه ســرگرم شســتن لباسهایــم بــودم کــه جوانــی بــه ســراغم آمــد. لباسهایــم را گرفــت، شســت و خشـک کـرد. روز بعـد وقتـی او را در حـال سـخنرانی دیــدم تعجــب کــردم! او محمــد فرومنــدی بــود.»

قانعی - همرزم شهید

در عملیات والفجر ۳ تیپ امام جعفر صادق علیه از دو محور شروع به عملیات و شکستن خط کرد. فرمانده ی یکی از دو محور شهید طاهری بود که مقداری به مشکل برخوردند برای این که راه باز شود تعدادی از بچه های محور شهید طاهری روی مین رفتند؛ دشمن متوجه این کار شد و شروع به تیراندازی سنگین کرد. شهید طاهری هم اعلام کرد: «اینجا متوقف شدیم و قادر به پیش روی نیستیم.» تعدادی از رزمندگان ما در میدان مین شهید و عده ای مجروح شدند. وضع روحی رزمندگان به هم ریخته بود. همان جا آقای فرومندی از پشت بی سیم به شهید طاهری دلداری داد. گفت: شما تکلیفتان را انجام بدهید، اگر موفق شدید چه بهتر اگر نشدید هم اصلاً جای نگرانی نیست؛ اما سعی کنید موضعی را که گرفته اید حفظ کنید تا ما از سمت راست برایتان یک معبر باز کنیم.»

علی اکبر مقدم - همرزم شهید

در عین صلابت رفتاری از استبداد در میدانهای نبرد خودداری میکرد و تابع فرمانده بود. در یک عملیات آقای قالیباف فرمانده تیپ امام رضا (ع) به ایشان مأموریتی داد آقای فرومندی می گفت: امکان دارد این کار عملی نشود؛ اما برادر قالیباف به انجام این کار اصرار داشت. او هم بچه ها را آماده ی رفتن و انجام مأموریت کرد. بعضی از رزمنده ها هنوز هم شاکی بودند و می گفتند نمیشود؛ اما این جا بود که آقای فرومندی گفت: با توکل به خدا، ان شاء الله به تکلیفمان عمل می کنیم.» و حرکت کردیم. در عملیات والفجر ۴ به خط مقدم رفتیم، دیدیم چند دستگاه بولدوزر برای ایجاد خاکریز در حال کار هستند. در مسیر رفتن ، تیر مستقیم و آتش توپخانه و ادوات دشمن روی بچه ها خیلی سنگین بود. یکی دو نفر از راننده ها زیر همین آتش دشمن مجروح شدند. آقای فرومندی هم که احساس کرد بچه ها مقداری روحیه ی خود را از دست داده اند. بلافاصله رفت کنار راننده ی یکی از بولدوزرها نشست و تا زمانی که خاکریز به اتمام رسید همان جا ماند.

سعید رئوف - همرزم شهید

در شــجاعت ایشــان همیــن بــس کــه در عملیــات بــدر، ســوار قایــق بــا گردانهــای خط شــکن وارد عمــل شــد. بــا تقســیم کار، مقــرر شــد خــودش و دو معـاون او هرکـدام بـه یـک گـردان برونـد و از نزدیـک هدایــت عملیــات را بــه عهــده بگیرنــد. محمــد فرومنــدی بــا اولیــن گــردان حرکــت کــرد و در همــان عملیــات مجــروح شــد. روحیــه ی شــهادت طلبی و ایثارشــان آنطــور بــود کــه خــودش بـه عنـوان یـک فرمانـده تیـپ بـا اولیـن گردانـی کـه پـا بــه خــط میگذاشــت، حرکــت کــرد.

علی فیض آبادی - دوست و همرزم شهید

حاجــی در یکــی از عملیــات هــا مجــروح شــده بــود. وقتــی او را بــه وســیله برانــکارد بــه عقــب منتقــل کردنـد ، یـک نفـر از ایشـان پرسـید: بهتریـن لحظـه عمــر شــما چــه زمانــی بــوده اســت؟ فرومنــدی در پاسـخ گفـت: «همیـن الان کـه مجـروح شـده ام.»

علی اصغر برقبایی - همرزم شهید

ایشان غالبا بعد از ساعات اداری نیز در سپاه حضور داشتند و بـه کارهـای عقب افتـاده رسـیدگی میکردنـد. یـک روزهمسـرش تمـاس گرفـت و از او خواسـت تـا بـه منـزل بـرود. حتـی ایـن تمـاس تلفنـی بـه چندیـن مرتبـه رسـید. صـدای گریـه و شـیون فرزنـدش نیـز از گوشـی تلفـن شــنیده میشــد. ولــی آقــای فرومنــدی بــه علــت مشــغله کاری امتنــاع کــرد. تلفنــی بــا فرزنــدش حــرف زد و او را کمــی آرام نمــود. بعــد هــم در اداره مانــد و بــه کارهــا رســیدگی کــرد.

محمد صفری - دوست و همرزم شهید

بــه ایشــان گفتــم بــا توجــه بــه اینکــه گــردان رســول ا... ســابقه تشــکیلاتی بیشــتری دارد و در شهرسـتان تـا حـدود زیـادی بـه ایـن نام شـناخته شـده اســت، رســول ا... مناســبتر اســت. ایشــان فرمودنــد: «نــه، حبیــب ا... بهتــر اســت. ببینیــد حبیــب ا،... یعنــی محبــوب خــدا، یعنــی دوســت خــدا، شــما بیاییــد اســم گــردان را حبیــب ا... بگذاریــد و حبیــب ا... را انتخاب کنید.» به هرحـال ایشـان بـه عمـق کلمـات حتـی تـا ایـن حـد دقت می کردند.

ابوالفضل شریفیان - همرزم شهید

تپه را فتح کردند در خطر هستند.» مجبور شدیم این بار از جاده ی تدارکی خود عراق دور بزنیم. از همان جا حمله کردیم. اول فکر میکردیم حداکثر ۳۰ یا ۴۰ عراقی آن جا هستند؛ ولی بعد دیدیم ۳۰۰ تا ۴۰۰ عراقی حضور دارند بچه ها با خودشان گفتند، اصلاً امکان پیروزی ما در این جا وجود ندارد. من در آن زمان بی سیم چی بودم. فرماندهی لشکر با من تماس گرفت و گفت: زود عقب بیایید که در محاصره هستید.» ولی من این خبر را به بچه ها ندادم، چون یاد گرفته بودم که باید اطلاعات را حفظ کنم. بلا فاصله این خبر را با فرمانده گردان در میان گذاشتم و گفتم به آقای فرومندی (قائم مقام لشكر) بگویید در محاصره هستیم حالا باید چه کار کنیم؟ فرمانده گردان آشنایی قبلی به این منطقه نداشت و برای جلوگیری از خطر و غافلگیر شدن رزمندگان چند متر جلوتر حرکت میکرد تا محل را بهتر شناسایی کند. وقتی ایشان راه عبور را پیدا کرد، با نیوروهای پشتیبانی تماس گرفتم تا با پرتاب گلوله های منور امکان حرکت در تپه ها فراهم شود. ساعت ۲ نیمه شب به محل استقرار قائم مقام لشكر برگشتیم. روز بعد ساعت ۵ صبح در حالی که هوا هنوز روشن نشده بود حمله کردیم. علی رغم تعداد شهداء و مجروحین که در حین عملیات دادیم؛ ولی خدا را شکر پیروز شدیم.

غلامرضا دلبری - همرزم شهید

سخنرانی های بلیغ و شیوای او ، افراد بسیاری را متحول کرد. در کارهای جمعی همیشه جلودار بود و دوست داشت ، کارها بر اصل مشورت و نظرخواهی انجام شود. با اینکه سمت قائم مقام لشکر 5 نصر را بر غهده داشت ، آنقدر متواضع و فروتن بود که اگر کسی او را نمی شناخت گمان می کرد فردی عادی است.

مرتضی عفتی - همرزم شهید

شهید خزاعی نحوه ی شهادت فرومندی را این گونه بیان کرد به دستور محمد فرومندی به منطقه ی «هلالی» رفتیم تا ایشان دلیل مختل شدن و گره ی کار پیش روی را از نزدیک ببینند. ایشان از خاکریز بالا رفته و محل را به دقت بررسی میکردند زمان برگشتن در حالی که صورت برافروخته ای داشت و لبخند تلخی بر لبانش بود از خاکریز سرازیر شد. همین زمان گلوله ی خمپاره ای در کنارش اصابت کرد و فروممندی نقش بر زمین شد. من و برادر شاندیزی ایشان را بلافاصله سوار موتور کردیم. ایشان روی موتور دائماً امیدواری می داد و میگفت نگران نباشید میرسیم. عجله نکنید و خودتان را به خطر نیندازید. وقتی به آب رسیدیم باید ایشان را با قایق حمل می کردیم؛ اما در همان حال که ضعف بدنش بیشتر میشد میگفت به جای من مجروحان دیگر را ببرید و قایق را صرفاً برای من روشن نکنید وقتی به بیمارستان رسیدیم ، از دکترها خواستیم تلاش زیادی برای سلامت آقای فرومندی انجام بدهند. ضعف جسمانی اش لحظه به لحظه بیشتر می شد و انگار خودش هم احساس کرده بود در قدم های آخر دنیاست؛ بنابراین شروع به نصیحت ما کرد و دائم می گفت لا اله الا الله .»

فرازهایی از نامه شهید

همسرم تو خوب میدانی که من و تو قبل از این که برای هم زن و شوهر باشیم دو انسان متعهد در قبال ،انقلاب اسلام و رهبری امام هستیم. پیوند مقدس ازدواج و همزیستی من و شما باید وسیله ای باشد برای این که در حرکت اجتماعی مان بتوانیم بهتر و زیادتر در خدمت اسلام و امام بزرگوارمان باشیم. شما باید در مسؤولیت مادر بودن و خانه داری کردن که صحنه ی مبارزه ی شماست؛ احساس خستگی و تنهایی و دلتنگی نکنید. من هم باید از این که در این بیابانها و گرما و میان گلوله ها وظیفه مقاومت دارم احساس خستگی نکنم. امروز من و شما در یک زمان بسیار حساس از زندگی و انقلاب قرار گرفته ایم که شاید بعدها این موقعیت را پیدا نکنیم. مسئله ی فعلی شما با فرزندان کوچک با مشکل تنهایی و مشکلات خانه مشکلات خستگی ،روحی اگر چنان چه شما را به عكس العمل وادار کند و صبر و مقاومت از خود نشان ندهی بدان که به عنوان یک رزمنده ی زن در سنگر انقلاب و در بین سربازان امام زمان کوتاهی کرده ای و در سنگر خودت نتوانسته ای مقاومت کنی. به خدا قسم مبارزه ی شما با دشمنان انقلاب و اسلام از مبارزه ی ما به مراتب مشکل تر و در نتیجه پیش خدا با ارزش تر است. ما در این جا حس کرده ایم که مشکل جنگیدن با دشمن کافر به مشکلات زندگی نمی رسد. چراکه جهاد ما جهاد اصغر است و جهاد شما جهاد اکبر. همسرم تو میدانی که روز قیامت هر کس را به پای خودش محاکمه میکنند ، پس زندگی ما باید طوری باشد که من برای شما و شما فقط برای من زندگی نکنیم. اگر من آن قدر غرق در وجود شما شوم که مسؤولیتم را فراموش کنم و شما آن قدر شب و روز غرق در من شوی که رسالت خودت را فراموش کنی روز قیامت که شود هر کدام جدا از هم باید جوابگو و پاسخ گو باشیم. این را بدانید که زندگی با همه ی بالا و پایین و با همه ی مصیبتها و زجرهایش مثل جاده ای می ماند که من و شما دست همدیگر را گرفته ایم و روی این جاده به طرف یک هدف که همان رضایت خداست ، حرکت میکنیم. حالا اگر من و شما روی این جاده حرکت نکنیم و این جاده وسیله ی تند حرکت کردن من و شما نباشد بلکه روی این جاده بایستیم و به خودمان و به این جاده مشغول باشیم، از هدف اصلی بازمانده و به مقصد نمی رسیم.

سخن شهید - برگرفته از کتاب (یاران خراسانی ، نشر ستاره ها ، صفحه 147)

آنچه بین تلف شدن و شهید شدن تفاوت ایجاد می کند برای چه جنگیدن است. اعتقادم این است که من هرچند در راه خدا بمیرم؛ ولی نمرده ام زنده هستم و نزد خدای خود روزی می خورم ولا تحسبن الذین قتلوا في سبيل ا... امواتا بل احیاء عند ربهم يرزقون .» در یک جبهه یک نفر به درجه رفیع شهادت می رسد و در کنار این شهید، جنازه ی متعفن و مرگ وحشتناکی به چشم می خورد. هر دو ظاهراً از جهان رفته اند؛ ولی آن چه میزان است، آرمان و دلیل به میدان آمدن است. بنابراین قدرت شهید در زیبایی انتخاب اوست. شهید بر سفره ی خدا نشسته و روزی میخورد. ملت ما به خاطر ایدئولوژی و مکتب می جنگند که در نهایت به ا... ختم می شود. روش این مبارزه شبیه حرکت امام حسین (ع) و کلید این کربلا و مزد این مبارزه شهادت است و بس . فکر میکنم که اگر در جهاد و در راه خدا شهید نشویم، مزد جهادمان را نگرفته ایم.»

فرازی از وصیتنامه شهید

وصیت نامه این بنده ی گناهکار و شرمنده به درگاه حق محمد فرومندی فرزند مرحوم علی که با لطف خداوند متعال توفیق حضور در جبهه های حق علیه باطل را پیدا نموده ام. به برادران پاسدار می گویم که آن چه باعث عزت و عظمت شماست؛ حضورتان در جبهه ها است و آن چه وسیله عذاب وجدان و سرافکندگی شماست، عدم صبر و تحملتان بر مشکلات است. شما وارثان خون دادگان و خون دل خوردگان هستید و اگر این گونه عمر نگذرانید ادعای سربازی را نکنید؛ که او فرزند امام حسین (ع) است. از مردم و آشنایانم تقاضای عفو بـر خطاهایم دارم. تأکید می نمایم که در میان فریادهای اسلام، فقط گوش به ندای امام امت داده و فرمانبردار او باشید که خیر و سعادت دنیا و آخرت شما در گرو اطاعت پذیری از ایشان است. امام زمان فرجه الشريف الله تعالى به بستگانم وصیت می کنم که چنان چه پیکرم به دستتان رسید در مزارشهدای سبزوار دفن کنید و حیثیت الهی خودتان را لکه دار توقعات سیاسی اجتماعی نکنید . فقط به خدا بیاندیشید و برای او کار کنید و از او کمک بگیرید. پیامم را به فرزندان و بستگانم در نامه های خصوصی نوشته ام . پروردگارا! شرمنده ام که بگویم بنده ات هستم ولی تو پروردگار منی ، خدایا روحیه قناعت و رضایت را به من ارزانی ده



نظرات و دیدگاه ها

نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما پیرامون این مطلب پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
برای تغییر کد، روی آن کلیک نمایید.
تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است.