شهید حسن آقاسی زاده

تاریخ تولد: 1328/01/01 محل تولد: مشهد تاریخ شهادت: 1366/07/28 محل شهادت: ماووت آخرین مسئولیت: جانشین فنی مهندسی قرارگاه خاتم الانبیاء مزار مطهر: حرم مطهر امام رضا (ع)


حسن آقاسی زاده شعرباف اول فروردین ماه سال ۱۳۳۸ در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از همان کودکی دارای روحیه ای سرشار و عشقی مالامال به اسلام بود و علاقه ی زیادی به شرکت در مجالس مذهبی داشت. از جمله مبارزه های دوران طاغوتش ، شعار نویسی ، تكثیر اعلامیه و ترویج رساله ی حضرت امام خمینی له بود که اکثر آن را حفظ بود. به دلیل مبارزه علیه رژیم، سال آخر تحصیلی در تهران دستگیر و سه شبانه روز در پاسگاه توپخانه بازداشت گردید که با پرداخت جریمه ی نقدی آزاد شد. سال ۱۳۵۶ با استفتاء از نماینده حضرت امام خمینی له در قم برای ادامه تحصیل به کانادا رفت. در دوران تحصیل جذب انجمن اسلامی دانشجویان خارج از کشور شد برای دانشجویان کلاسهای احکام و نهج البلاغه برگزار می کرد و یکی از فعالترین اعضای آن گردید. با تسخیر لانه جاسوسی به عنوان نماینده ی دانشجویان انجمن اسلامی ضمن تماس با دانشجویان پیرو خط امام مصاحبه ای با روزنامه ی خارجی رکورد کانادا انجام داد که موضع به حق دانشجویان خط امام را مشخص می کرد. او کارشناسی خود را در رشته ی مهندسی سازه ها و سپس کارشناسی ارشد را در رشته پل سازی در دانشگاه تورنتوی کانادا با معدل بالایی گذراند. طوری که روزنامه گاردین مصاحبه ای در این باره با وی انجام داد و کارشناسان و نخبگان کانادا از این مسئله متعجب شدند و با پیشنهاد حقوقی بالا از او درخواست اقامت کردند؛ ولی حسن در جوابشان گفت: باید به ایران برگردم و به ملتم خدمت کنم. مدیون آنها هستم.» و این نشانه ی ارادت وی به میهنش بود. پدر شهید در این باره می گوید: «می توانم قسم بخورم پسرم حتی یک پیراهن یا یک جفت جوراب از کانادا برای خودش نخرید. می گفت: افتخار میکنم که ایرانی هستم و لباس ایرانی میپوشم.» حسن سال ۱۳۶۰ به ایران بازگشت. او که قصد حضوری فعال در جبهه ها را داشت، مدتی برای سازندگی راههای دشوار و صعب العبور کردستان در جهاد سازندگی فعالیت کرد تا مسیرهای عبور و مرور مهمات و نیروی انسانی را مهیا سازد. سپس وارد سپاه شد و از طریق مهندسی رزمی سپاه راهی منطقه گردید. وی دائم در خطوط جبهه حضوری مستمر داشت و با افتخار خود را یک بسیجی خطاب میکرد. آقاسی زاده به دلیل لیاقت و شایستگی ، در مدت حضورش مسؤولیتهای مختلفی در سپاه پاسداران داشت. از جمله ناظر اردوگاه سازی قرارگاه کربلا نماینده سپاه در شورای امنیت شهر سنندج، مسؤول اردوگاه سازی قرارگاه صراط المستقيم، جانشین مهندسی وزارت سپاه خراسان، مسؤول اردوگاه سازی قرارگاه خاتم الانبیا و .... صلى الله عليه در عملیاتهای رمضان ، محرم ، خيبر، بدر، والفجر ا الى والفجر ۹ ، کربلای ۱ الی ۱۰، فتح های مهران و نصر از ۱ الی ۸ حضور داشت. در طول جنگ پنج مرتبه مجروح شد. در آخرین مجروحیتش در یکی از محورهای غرب از ناحیه کمر صدمه دید و مدتی بستری بود. با دستور کمیسیون پزشکی در حال عزیمت به کشور اتریش بود که با توجه به نیاز ضروری دوباره به جبهه رفت . آخرین مسؤولیت او جانشین فنی مهندسی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص) بود و به گفته هم رزمانش در مدت خدمتش 1200 پروژه کوچک و بزرگ ارائه نمود. بیست و هشتم مهرماه سال ۱۳۶۶ در محور ماووت عراق با اصابت گلوله ی توپ به دامنه ی ارتفاعات سنگهای بزرگ ریزش کرد و خودروی حامل وی به دره سرازیر شد. مزار پاکش در صحن حرم مطهر امام رضا (ع) قرار دارد. از این شهید بزرگوار سه فرزند به نام های حجت ، زینب و زهرا به یادگار مانده است.

راز تولد

موقع اذان صبح به دنیا آمد. مادرم بعد از تبریک ، گفت: تقی جان یک رازی میخواهم بین من و تو بماند.» گفتم: «چی مادر جان چه رازی است؟! خدای نخواسته یک مورد خاص و استثنایی داریم.» گفت: «این بچه دارد محسناتی توی پرده بود. اصلاً احتیاج به شستن نداشت، پاک پاک است. یک مرد بزرگی میشود، آدم معتقد و شایسته ای خواهد شد. ان شاءا... من زنده باشم و آینده اش را ببینم و شما قبول کنید که من در این مورد تشخیصم درست بوده است .»

خاطره ای از پدر شهید (برگرفته از کتاب یک قطره دریا)

با معدل ۱۹/۵۷ دیپلم ریاضی گرفت و می خواست پیش برادرم اکبر برود. برادرم آن زمان رئیس آموزش و پرورش چناران بود. پرسیدم حسن چرا میخواهی پیش عمو اکبر بروی؟» جواب داد: «می خواهم مشورت کنم که با مدرک دیپلم چه کار می توانم انجام دهم.» حسن ظهر روز بعد به چناران و محل کار برادرم رفت؛ ولی در همان وقت جلسه ای برای عمو اکبر پیش آمده بود که به پسرم گفت: «منتظرم بمان تا برگردم.» برادرم از آموزش و پرورش چناران خارج شد؛ اما حسن با اتوبوس به مشهد بازگشت. وقتی به خانه آمد، گفت: عمو جان را دیدم خوب بودند و سلام رساندند.» شب عمو اکبر با ما تماس گرفت و پرسید: حسن به مشهد آمده؟» گفتم: »!بله« صدایش از ناراحتی می لرزید، ادامه داد برای ما دردسر درست کرده؛ «مرگ بر شاه و این شعارها چیست که پشت شیشه نوشته است؟ تمام اداره را به هم ریخته است! به پاسگاه و ژاندارمری خبر دادند و مأموران این جا آمدند که چه کسی شعارها نوشته است. ما گفتیم داخل دفتر نبودیم و نمی دانیم. همکاران هم مسئله رو فاش نکردند، نگفتند که پسر برادرم این جا بوده و تا حالا هنوز کسی نفهمیده است. خدا کند کسی نفهمد کار حسن بوده است .» وقتی تلفن قطع شد از پسرم پرسیدم حسن آقا چه کار کرده اید؟» خندید و جواب داد: با ماژیک پشت شیشه نوشتم «مرگ بر شاه» ، البته شاه را وارونه نوشتم. فقط همین ...» گفتم: «مگر قرار نبود بروی احوالپرسی و برای کار صحبت کنید ؟ حسن گفت: بالاخره من هم یک وظیفه ای داشتم که باید انجام میدادم ولی ملاحظه ی عمو اکبر را کردم، چون انجام وظیفه ام خیلی مختصر بود.»

تاخیر جایز نیست

هنوز انقلاب پیروز نشده بود که درسش را نیمه تمام رها کرد و همراه تعدادی از دانشجویان انجمن اسلامی کانادا به فرانسه رفت تا از امام بپرسند درس را رها کنند و همراه ایشان برای ادامه مبارزه به تهران برگردند؟ یک روز امام دانشجویان را جمع کرد و از آنها خواست یکی یکی خود را معرفی کنند که از کجا آمده اند؟ شغلشان چیست؟ و چه طور به این جا آمده اند؟ وقتی امام فهمید آنها دانشجو هستند به همگی شان فرمود همگی برگردید و ادامه ی تحصیل دهید در آینده ی نزدیک به وجود شما احتیاج داریم بروید و حتی اگر توانستید از ترم های تابستانی استفاده کنید و زمان تحصیل را کمتر کنید که به زودی باید به ایران برگردید و جایگزین طاغوتی ها بشوید. حتماً بروید و یک لحظه تأخیر جایز نیست .» آنها چهارده روز به عنوان محافظ در نوفل لوشاتو خدمت امام بودند و وقتی امام به آنها تکلیف کرد به کانادا برگشتند.

ازدواج

روزی مادر عروسم آمد و گفت که خواب دیده در شب عید فطر آقا امام زمان (عج) ، گوشواره گوش عروسم کرده اند. من به حاج حسن آقا این مطلب را گفتم او گفت: من هم باید خواب ببینم.» بعد از چند روز خودم خواب دیدم که در محضر امام خمینی (قدس سره) نه آنها را عقد کرده ام و شیرینی به آنها تعارف میکنم. مدتی بعد حاج حسن آقا در حرم مطهر رضوی (ع) یک سید سبزپوش را دیده بود که گفته بودند باید به حرف مادرت گوش کنی ... این طور شد که پسرم و خانمش زینت قلیان ساز طوسی در تاریخ ۱۳۶۰/۳/۵ با هم ازدواج کردند.

خاطره ای از همسر شهید (برگرفته از کتاب دامادی خوبان)

مادر حسن آقا اصرار داشتند که باید مراسم عروسی خیلی با شکوه برگزار شود؛ اما او گفت: «اینها همه اسراف است با گرفتن تالار برای برگزاری مراسم عروسی موافق نیستم؛ مبلغی که باید برای تالار هزینه کنید را به خیریه بدهید حتی لباس عروسی را اگر کرایه کنید بهتر است .» مادرش گفت: «دیگر چه کار کنیم؟! پسر ما مثلاً مهندس است. برویم لباس عروسی همسرش را کرایه کنیم!» حسن ادامه داد چون شما برای خرید لباس اصرار دارید ولی وسایلی مثل میز آرایش ، آینه، شمعدان و .... را خیلی ساده بگیرید جواهرات هم در حد شئونات باشد.» بعد از برگزاری مراسم لباس عروس و پول تالار را به خیریه دادیم.

نورعلی شوشتری - همرزم شهید

سردار شهید نورعلی شوشتری در قسمتی از خاطراتش این طور بیان کرده است داخل نیزار حسابی گلی شده بودیم. به شوخی پرسیدم: «آقای مهندس این جا بهتر است یا کانادا؟ منقلب شد گریه اش گرفت و گفت: «شما قدر خودتان را نمیدانید اولین بار است که جبهه آمده ام؛ اما احساس شرمندگی میکنم که چرا این قدر دیر به جمع شما پیوسته ام.»

یک لحظه هم استراحت نکرد

در عملیات کربلای ۵ بود تعدادی از نیروها در محاصره دشمن قرار داشتند برای نجات رزمنده ها می باید پل ساخته میشد. خودش شبانه مشغول شد. تا صبح یکسره کار کرد. حتی یک لحظه هم استراحت نکرد! آن قدر که یک لحظه در حین کار روی پل خوابش برد و از همان جا به داخل رودخانه افتاد. دوستانش با عجله خود را به آب زدند و نجاتش دادند.

منصوره ابراهیمی - مادر شهید

مدتی بود که ما را با خانواده اش به اهواز برده بود. هر روز صبح که نماز میخواندیم ساعت پنج صبح از خانه بیرون میرفت و ساعت یازده شب از شهر فاو برمیگشت. وقتی به خانه آمد چشم هایش سرخ بود؛ ولی خودش را خوشحال و خندان نشان می داد نارضایتی نمیکرد یک شب که از جبهه آمد سر و وضعش خیلی گرد و خاکی بود. گفت: «شما از صبح تا حالا در منزل خسته شده اید. برویم در شهر گشتی بزنیم.» خانمش گفت: «اگه میخواهید بیرون برویم پس بروید لباس هایتان را عوض کنید .» گفت: «نه! این لباسها از صبح با پیکر و خون شهدا مأنوس بوده و از کنارشان عبور کردیم تا به فاو رسیدیم، اینها متبرک است .» گفتم: «ما در حالا که این طور است بگذار گرد و خاک این لباسها را به پا و بدنم بمالم تا برایم شفا باشد.» وقتی این کار را کردم چشمهایش پراشک شد مرا بوسید و گفت: «مادر جان شما نیرویی به من دادی که هر قدر برای این جبهه ها و اسلام زحمت بکشم کم است؛ به شما افتخار میکنم.»

صرفه جویی تا این حد !

حسن قانع و صرف جو بود. یک مرتبه کاسه ی غذایش را میدهد و میگوید: «اگر کمی آب خورشت قیمه مانده است برای من بریزید. با تعجب میگویند «آقای مهندس ما که غذای شما رو فرستادیم!» می گوید: بله آن غذا را به برادر هم سنگرم دادم که واجب تر بود. بعد مقداری نان بیات میگیرد و در کاسه ریز میکند. میگوید این جوری بهتر است. اینها هم اسراف نمی شود.»

منصوره ابراهیمی - مادر شهید

1- با حسن در تشییع جنازه ی شهید سید محمد تقی رضوی شرکت کرده بودیم که گفت: «مادر! ببین چه جمعیتی آمدند حالا راستش رو بگو از همه اینها گذشته این مردن و تشییع را می پسندی یا آن یکی رو که چهار نفر زیر تابوتش را گرفته اند و به طرف حرم امام هشتم (ع) میبرند؟ گفتم: «این که معلوم است مادرجان، اولی بهتر است .» حسن ادامه داد تازه این ظاهرش است. می دانی در آن دنیا شهید چه درجه و مقامی دارد؟ شما را به همین حضرت رضا (ع) قسم می دهم از من راضی باشید بگویید راضی به رضای خدا هستم که من شهید بشوم. آرزویم شهادت است.» گفتم: «نه مادر، هیچ مادری نمیتواند این حرف را به زبان آورد که الهی بچه ام شهید شود!» گفت: «بالاخره من آرزوی شهادت دارم، اگر شما راضی باشید میدانید چقدر اجر دارید؟ با ثواب ما شریک هستید.» خلاصه آن قدر اصرار کرد که در آخر صحبت ها به گریه افتادم و همان طور که روبروی حرم مطهر حضرت رضا (ع) بودیم گفتم: «یا امام رضا! راضی ام به رضای خدا.»


2- یک بار حسن آقا مجروح شده و او را به مشهد منتقل کردند. دکتر گفته بود به شرطی او را از بیمارستان مرخص میکنم که دو ماه استراحت کند و جبهه نرود. چند روز از استراحتش در منزل نگذشته بود که با محل کار تماس گرفت تا یک آمبولانس برایش بفرستند و او را با همان وضع به فرودگاه ببرند. وقتی مطلع شدم به او گفتم: «مادر جان دکتر به خدا گفته است باید شصت روز استراحت کنید، هنوز پنج روز است که از بیمارستان مرخص شده اید. در جوابم گفت: «نه مادر جان اگه همسایه به کمک شما نیاز داشت یعنی کمکش نمیکنید در حالی که خودتان مریض هستید؟» گفتم: «این که معلوم است، کمک میکنم.» گفت: جبهه هم نیاز دارد واجب است که ما . اگه نتوانم کاری بکنم، حداقل میتوانم پشت میز نشسته و نقشه بکشم. بعد پدرش به او گفت: ببین مادرت مریض است. شما ده روز بمانید تا حال دو نفرتان خوب شود مریضی مادرت از غصه ی مجروحیت قبلی شما است، مگر مادرت را دوست ندارید؟ ببین در چه حالی است». چشم های پسرم پر از اشک شد و گفت: «مادرم را زیاد دوست دارم هر چه به پدر و مادرم علاقه داشته باشم از خدا و چهارده معصوم بیشتر نیست ، می خواهم پیش خدا بروم، وظیفه ام ایجاب میکند به جبهه بروم.» بلند شد و با همان آمبولانسی که از جبهه آمده بود به فرودگاه رفت.

اکبر آقاسی زاده - عموی شهید

عموی شهید اکبر آقاسی میگوید برای تأیید یک سکوی سایت موشکی با شهید آقاسی زاده به بندرعباس رفتیم. سکویی را که نیروی هوایی ساخته بود باید توسط حسن آقا تأیید میشد آقای مهندس پس از بازدید. کار نیروی هوایی را تأیید کرد. پرسنل نیروی هوایی آن قدر خوشحال شدند که آن شب را جشن گرفتند. همان شب بعد از تأیید سکوی سایت موشکی شهید به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. من هم خودم را به ایشان رساندم و بدون آن که متوجه شود ، پشت سرش اقتدا کردم. نماز که به اتمام رسید صدای گریه اش بلند شد و مرتب از خدا طلب شهادت میکرد.

مصطفی خرامان (چند تا شانس تا بد بیاری)

قرار بود یک فیلم مستند درباره ی پلی بسازم که نقش درخشانی در تاریخ جنگ داشت. باید اطلاعات مربوط به کار را جمع میکردم. در عملیات مورد نظر چند مسأله خیلی مهم بود. اول پیچیدگی و مشکل عبور از رودخانه دوم محدودیت امکانات عبور، به ویژه از پلهای شناور بود. باید برای پشتیبانی نیروها پلی شناور می ساختند. اهمیت این پل در این بود که باید سریع نصب می شد تا نیروهای پشتیبانی و ماشین آلات نظامی بتوانند به نیروهای حمله کننده کمک کنند. فیلم عملیات نصب پل را گرفتم که از آن هم در مونتاژ فیلم استفاده کنم. در طول ساختن فیلم به نکته ای برخوردم که برایم جالب بود. موقع عملیات نصب پل ، از انجام مراحل مختلف فیلم برداری میکردند. یکی از کسانی که آن جا حضور داشت و کمک میکرد وقتی متوجه شد که دارند فیلم برداری میکنند، صورتش را از دوربین برگرداند و اجازه نداد فیلم بگیرند. این حرکت به نظرم کمی عجیب بود وقتی مشاور نظامی پروژه آمده تا در مورد بعضی چیزها او مشورت کنیم، آن قسمت از فیلم را به او نشان دادم و پرسیدم: «این آقا را می شناسید؟» گفت: حسن آقاسی زاده است. بچه ی مشهد بود. پرسیدم در ساخت این پل چه نقشی داشت؟» گفت: نقش بسیار مهم و اساسی داشت. او فوق لیسانس مهندسی راه و ساختمان و فارغ التحصیل دانشگاه تورنتوی کشور کانادا در گرایش پل سازی بود. فیلم را روی دستگاه مونتاژ عقب و جلو کردم و نشان دادم که او چه طوری از دوربین رو برمی گرداند. بعد از مشاور فیلم پرسیدم: چقدر این آدم را می شناختی؟» گفت: وقتی جنگ شروع شد، از کانادا به ایران برگشت از اولین روزهای جنگ به جبهه رفت و بعد از شش سال شهید شد.» پرسیدم: «شما از نزدیک او را دیده بودید؟» گفت: «آری فکر و ذکرش رتق و فتق امور جبهه و جنگ بود به او را با اصرار زیاد به مرخصی می فرستادند یک انسان ارزشی اصیل بود. این روزها دیگر این جور آدم ها را نمی پسندند.» گفتم: «سوژه ی خوبی برای یک فیلم مستند بود.» گفت: «آره ولی تقریباً هیچ فیلمی از او وجود ندارد، جز همین بخشی که موقع نصب پل ، بی خبر گرفته شده است .» پرسیدم هیچ کس از او پرسیده چرا دلش نمی خواهد فیلمش را بگیرند؟ گفت: « شهید آقاسی زاده می گفت: فیلم بردار اصلی خداست اگر کاری باشد، خدا فیلم مرا بر میدارد اگر هم کاری نباشد، که فیلم برداری معنایی ندارد.» گفتم ای کاش این جوری فکر نمی کرد. باید با او در مورد ساختن پل و تکنیک های ساخت گفتگو می کردند. باید تمام مراحل ثبت می شد. این ها تاریخ را می سازند.» مشاورم با افسوس سری تکان داد و گفت: آن وقتها کسی به فکر این چیزها نبود. شاید اگر به آقاسی زاده میگفتند این کار چه فایده هایی دارد قبول میکرد. جزو آن دسته از آدمهایی بود که از هیچ کاری دریغ نمی کرد. دوباره فیلم را با سرعت برگرداندم و آن قسمت را بار دیگر دیدم و افسوس خوردم که چرا فیلم بیشتری از این آدم نداریم.

فرازی از وصیتنامه شهید

گردش به دور خانه ی خدا نشان دهنده ی این است که به غیر خدا دور دیگری نگردید. همانا آزمایش میکنیم شما را به چیزهایی از قبیل ترس و گرسنگی و ضرر به مال و جان و ثمرها و بشارت بده صابران تحمیل کنندگان را) (بقره ، (۵۹) ... در جبهه های نور علیه ظلمت که معراج انسانهای مخلص و مومن و ایثارگر است و کلاس درس و مدرسه ای جهت عشق به خدا و اسلام به شمار میرود و کشتی نجات دهنده از ظلمت و گمراهی است توفیق حضور در این میدانها و جبهه ها نصیبم شد و از نزدیک شاهد رشادت ها و جانبازی ها و ایثارگری ها و از جان گذشتگی جوانان مخلص و کم نظیر بودم و در جوار آنها الفبای عشق به خدا و راه او را آموختم و از معاشرت و همنشینی با رزمندگان بسیجی و پاسدار و فرماندهان آنها سیراب گشتم. آری آنها بدون یا حسین (ع) گفتن تکبیرنمیگویند و بدون جهاد حسینی کردن یا حسین (ع) نمیگویند و جهاد حسینی را بدون عشق به شهادت و الله نمیگویند و جهاد نمیکنند مگر این که همه ی اینها را دریافته اند در مدرسه ی بسیج و به همه ی معانی و حکمتهای این الفاظ و گفتارها رسیده اند که طلبه های علم شاید در مهروموم های تحصیل به آن نرسند؟ و البته شکرگزار این نعمت حضور در کنار رزمنده ها هستم لیکن آنچه مرا متحیر و مبهوت و متعجب داشته این است که خیلی ها دیرتر از ما آمدند همراه ما بودند از دوستان و هم رزمان ما بودند در کنار ما بودند آری دیر آمدند - زود آمدند و زود رفتند ؟ رفتند؟ رفتند به زیارت الله رفتن آنها توفیق آنها را نشان می دهد توفیق دل کندن از دنیا و توفیق به شناخت عشق به خدا و توفیق شامل رحمت و بخشش خدا شدن خوشا به حال آنها که اکنون در جوار حق و پیامبران و امامان در سرزمین بهشت و ملائک و اولیاء الله هم جوارند و از این امتحان بزرگ خداوند سرافراز و موفق بیرون آمدند و راه صد ساله را یک باره پیمودند. عدم اخلاص در اعمالم سد راه است؟ نافرمانی ها و گناهان و جسارت ها و سرپیچی ها مانع از پیوستن ما به حق اند؟ پناه برخدا و یا این که ما از افرادی هستیم که خداوند منهم من نحبه و منهم من ینتظر همه ی ما میدانیم که حج یک سفر الهی عبادی سیاسی است که بزرگترین و با ارزش ترین است حج اگر مقبول خدا واقع شود آمرزش دهنده و بخشنده ی همه ی گناهان است به طوری که امام صادق الام می فرمایند: کسی که از حج برگردد و شک کند در این که گناهان او آمرزیده شده بزرگترین گناه را انجام داده است؛ و لذا حج میروم تا ان شاء الله با دعای خیر همگان و مخصوصاً پدر و مادرم - اگر حج ما مقبول واقع شود گناهان ما آمرزیده گردد. نافرمانی ها ، سرپیچی ها ، جسارت ها ، گناهانی که از غرب و شرق همراه دارم همه را ان شاء الله خواهد بخشید و نجات دهنده است که حاصل نامعلوم یک عمر زندگی ناقص و کم ثمر همه ی بدی ها و گناه ها و ظلم ها و غیره محو میشود از فکر انسان از وجود انسان از زندگی انسان و انسان سبک بال میشود. می روم خانه ی خدا تا بگویم گناهان و نافرمانی ها و جسارت هایم درگذشته سبب عدم توفیق به شناخت خدای منان شده و در طول ماه ها حضور در مناطق جنگی مانع پیوستن به الله؟! می روم تا بگویم خداوند ماه ها جانم را در مناطق مختلف در محورهای مختلف در حالات مختلف در خانه ی تو آوردم قبول توفیق پیوستن و مهمان تو در عالم ملکوت شدن را نصیبم نکردی من بنده ای کنجکاوم و میخواهم بدانم آیا این گناهان و خطاهای من مانع این وصل بودند یا تقدیر تو در این بوده است؟ ...



نظرات و دیدگاه ها

نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما پیرامون این مطلب پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
برای تغییر کد، روی آن کلیک نمایید.
تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است.