شهید سید عباس موسوی قوچانی
روحانی شهید حجت الاسلام سید عباس موسوی قوچانی در چهاردهم آبان ماه ۱۳۲۴ در روستای قلعه عباس از توابع شهرستان قوچان در خانواده ای کشاورز به دنیا آمد. در دوران کودکی پدرش میرزا علی اکبر را از دست داد و مادرش با زحمات بسیار زیادی او را بزرگ کرد. او در کودکی فقر و محرومیت را از نزدیک تجربه کرده بود و به همین دلیل بیش از سایرین معنای واقعی گرسنگی و تهیدستی را درک می کرد. برای تحصیل وارد حوزه ی علمیه قوچان شد و مقدمات علوم اسلامی را فرا گرفت. در سن ۱۷ سالگی برای ادامه ی تحصیل ، کسب علم و معرفت بیشتر و سیراب شدن روح تشنه ی خود به حوزه ی علمیه نواب مشهد رفت از محضر اساتید و علمای این حوزه بهره برد و با دنیای معارف اسلامی آشنا شد. سپس برای تحصیل و ادامه ی فعالیت های خود به شهر قم عزیمت کرد و در مدرسه فیضیه ی قم زیر نظر اساتیدی همچون آیت ا... مشکینی کسب معرفت نمود. این سیر تحصیلی سید عباس، موجب آشنایی او با مبارزات سخت و مبارزین آگاه و از جان گذشته با رژیم طاغوت گردید. با گسترش دانش و همچنین برقراری ارتباط با انقلابیون مبارز شهید آرام و قرار نداشت و روحیه ی تسلیم ناپذیری و پرچنب و جوش او هر لحظه مسیری را در مقابلش قرار می داد. او در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به رهبری امام خمینی حضور فعال داشت. در سال ۱۳۵۰ به اتهام تکثیر و پخش بیانیه های امام خمینی در تحریم جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی بازداشت و شکنجه های سختی را متحمل شد. یک سال بعد به علت افشاگری بر علیه رژیم خود کامه شاهنشاهی دستگیر و به مشهد فرستاده شد. با حضور در مشهد مجدداً در حوزه علمیه به ادامه ی تحصیل پرداخت در این زمان به جمع " روحانیت مبارز مشهد " پیوست و با حضرت آیت ا... خامنه ای له طبسی شهید هاشمی نژاد، شهید کامیاب و سایر انقلابیون و مبارزان این شهر آشنا همراه و همگام شد. از محضر حضرت آیت ا..... خامنه ای له بهره گرفت بدین شکل سید عباس در دید عوامل سرکوب و شکنجه گر ساواک قرار گرفت و از آن به بعد سالهای دربدری اسارت شکنجه مبارزه و فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شهید موسوی آغاز گردید. او وارد شکل و مسیر دیگری از زندگی خود قرار گرفت. طرز فکر و شیوه ی زندگی او تغییر کرد. برای دور شدن از جو اختناق، مخفی شدن از دید عوامل ساواک و از سویی دیگر افزایش دانش و بالا بردن سطح آگاهی و علمی و معرفتی خود به حوزه ی علمیه نجف اشرف به عراق سفر کرد و مدتی را در آن جا به کسب فیض در محضر اساتید به نام پرداخت. با برگشت سید عباس به ایران مبارزات او در مسجد امام حسن عسگری له و مسجد کرامت در کنار آیت ا... خامنه ای الله و سایر روحانیون مبارز مشهد ادامه داشت. با استفاده از تعلیمات استاد بزرگوارش حضرت آیت ا... خامنه ای در اسفند ماه سال ۱۳۵۳ کتاب مهم و ارزشمند شیوه امامان شیعه . با نام مستعار " سادات حسینی " را تألیف کرد. در ماه مبارک همان سال دو سخنرانی پرشور ایشان ساواک را به وحشت انداخت. این مجاهد مبارز در مهرماه سال ۱۳۵۴ بار دیگر در چنگال دژخیمان رژیم ستمگر اسیر و محکوم به دو سال زندان گردید. با آزادی از زندان فعالیتهای خود بر علیه حکومت در کنار مردم مجدداً به مبارز مشهد پرداخت و با ساماندهی مدیریت و نظم بخشیدن راهپیمایی ها ایراد سخنرانی و تکثیر و توزیع اعلامیه های امام خمینی نه در شهر مشهد . تلاشهای خود را در محور انقلاب منسجم و متمرکز کرد. با پیروزی انقلاب در ایجاد و ساماندهی تشکیلات کمیته انقلاب اسلامی نقش سازنده و مؤثری داشت. در دستگیری ضد انقلاب، منافقین، عوامل بازمانده رژیم شاهی و جنایتکاران ساواک بسیار كوشا بود و برای محاکمه ی آنها تلاش می کرد. با شروع جنگ تحمیلی به مقابله با دشمن متجاوز شتافت و با توجه به دوره های آموزش رزمی و جنگآوری که گذرانده بود. در مناطق جنگی در زمینه ی دفاع و هم در حوزه ی تبلیغات و فرهنگی فعالیت می کرد. سید عباس در عملیات ثامن الائمه الله ، شکست حصر آبادان از ناحیه ی پا مجروح شد. سرانجام پس از سال ها مجاهدت و تلاش در سحرگاه ۱۳۶۱/۰۱/۶ در منطقه ی رقابیه طی عملیات فتح المبین با اصابت ترکش نارنجک به ناحیه سر به شهادت رسید و بنا بر وصیت ایشان در گلزار بهشت زهرا تهران در خاک ابدی آرام گرفت.
علی موسوی قوچانی - فرزند شهید
حاج سید علی اکبر، پدر شهید موسوی از عرفا و دارای مقامات عرفانی خاص و معنوی بودند و یقینا
در تربیت فرزند، چنین پدری مؤثر هم بود. هم مسایل
قبل از تولد و بعد از تولد و دقت هایی که آن بزرگوار
در لقمه و خورا ک حلال و امور دیگر، و همچنین آن دعاهایی که میکردند یقینا در تربیت موثر بوده است. من خودم اعتقاد دارم که این شهید به دعای
پدرشان، چنین توفیقاتی داشتند.
مادرشان با زحمات بسیار و طاقت فرسایی، شهید
موسوی را بزرگ کرد. مادر ایشان سادات حسینی
بودند و پدرشان سادات موسوی بودند. همچنین
اجداد این ها هم انسان های بزرگ و صاحب کراماتی
بودند.
معصومه ذبیحی - همسر شهید
از نظر ایثار و از خودگذشتگی ایشان باید بگویم، ما از اول زندگی هر چه، زمین، خانه و وسایلی که داشتیم، میگفتند همه باید استفاده کنند. اگر اتاق خالی داشتیم و دوستانشان خانه نداشتند، ایشان آنها را در آن اتاق اسکان میدادند. ما چهار اتاق داشتیم. ایشان میگفتند که یک اتاق برای ما کافیست. با اینکه ما وضع مالی خوبی نداشتیم، ایشان خیلی کمک کردن را دوست داشتند. به من میگفتند از آن ها پذیرایی کنیم. گاهی اوقات خسته میشدم. به من می گفتند، کسی که ایثار گری میکند، خسته نمی شود! کسی که برای رضای خدا کار کند، آن خستگی خوب است. من هم با انگیزهی رضای خدا قوت میگرفتم. ایشان اگر با کسی دوست میشد، آن دوستی به رفت و آمد خانوادگی می کشید و به این ترتیب دوستی آنها ادامه پیدا می کرد . مشهد شهر زیارتی بود و اغلب دوستان از شهرستانهای قم، کرج و ... به مشهد مراجعه میکردند. آنها که می آمدند ما حتی زیرزمین خانه را در اختیار آنها میگذاشتیم و خارج از خانه، جایی دیگر شب را میگذراندیم. به نماز و روزه فرزندان مان - قبل از سن تکلیف - خیلی اهمیت می داد. دخترم هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که نماز میخواند و روزه میگرفت. پسرها هم، به نماز و روزه قبل از سن تکلیف خیلی عمل می کردند. ایشان روی تربیت فرزندانمان خیلی کار کردند تا آن ها را شجاع بار بیاورد و از دشمن و یا هر کسی که بخواهد به آنها زور بگوید، نترسند. همیشه میگفتند: هیچ وقت مظلوم نباشید! از مظلوم، ظالم به عمل می آید! هر وقت ظالم ادعای حق کرد، شما هم از حقتان دفاع کنید و حقتان را بگیرید. بعضی اوقات میگفتم: آقای موسوی خیلی خسته شده اید. شهید میگفت: من پدر خستگی را در می آورم. حاال به تعبیر خودم، ایشان خستگی را خسته میکرد! در چند سالی که با هم زندگی کردیم، چندین بار به زندان رفتند. هر وقت از زندان آزاد می شدند، یک مقدار استراحت می کردند و دوباره بلند می شدند و برای کارهایشان برنامه ریزی میکردند. بعد از آزادی مدتی تحت تعقیب بودند. یک مقداری مراقب بودند و برنامه ها تغییر میکرد. رفت وآمدها با دوستان کم میشد. بعد به مرور کارهایشان را دوباره شروع میکردند. ایشان کارشان برای رضای خدا بود و از مطرح شدن اعمالشان در رسانه ها خودداری و بقیه را به این کار ترغیب مینمودند، چون رضایت خدا را در مخفی بودن کارهای خیر میدانستند. در اوایل انقلاب که نفت کم بود، اگر کسی میگفت که ما نفت نداریم، ایشان از منزل برای آن ها نفت میبرد و وقتی به ایشان میگفتیم که خودمان نیاز داریم. ایشان میگفتند: انسان در نداشتن اگر انفاق کند کار خیر انجام داده است. غیر از نفت نیز اگر مردم نیاز دیگری هم داشتند ایشان از خانه وسایل و مواد غذایی و به نیازمندان میداد.
محمد رجایی - دوست شهید
در این جا لازم میدانم به سهم همسر مؤمنه و فهیمه شهید موسوی در توفیقات آن شهید اشاره کنم. ایشان سهم بسزایی در مبارزات شهید داشتند. در زمانی که ایشان در زندان بودند، با صبر و تحمل زیادی او را یاری میدادند و چه در زمان آزادی، که مشارکت جدی داشتند. از مهمانان که عمدتا افراد انقلابی بودند و برای مسایل انقلاب به منزل شهید رفت و آمد میکردند، با کمال احترام و متانت و شکیبایی پذیرایی می نمودند. به طوری که شاید به توان گفت روزی نبود که در سر سفره ی ایشان چند نفر مهمان نباشند! این صبر و تحمل از سوی همسر محترمه ایشان تحسین برانگیز بود.
سید حسین موسوی - فرزند شهید
ایشان به امام رضا (ع) ارادت بسیار خاصی داشتند و در زندان دلشان برای زیارت امام رضا (ع) بسیارتنگ شده بود. به ساوا ک میگویند: شما مرا برای زیارت امام رضا (ع) ببرید، شما هر اطلاعاتی بخواهید من اعتراف میکنم. ساواک که دیده است ایشان زیر شکنجه هیچ اعترافی نمی کنند، به این امر رضایت می دهند و ایشان را تحت شرایط شدید امنیتی برای زیارت میبرند، بعد که بر میگردند، میگویند خوب اعتراف کنید. ولی ایشان میگویند: من برای دادن اطلاعات به شما حرم استخاره گرفتم و بد آمده است. بنابراین شرمنده، نمیتوانم اعتراف کنم. و دوباره شکنجه ها شروع میشود.
نعمت الله پاوی - همرزم شهید
زمانی که با شهید هم رزم بودیم به محض این
که به منطقه رسیدیم، ایشان شروع به بوسیدن
یکایک سربازان و بسیجیان حاضر در آنجا کرد.
من به ایشان گفتم: حاج آقا میخواهید تا آخر خط
همه را ببوسید؟! ایشان فرمودند: اینها جانشان را طبق اخلاص گذاشته اند و آمده اند، آن وقت شما میگویید که میخواهید همه را ببوسید؟! بله.
من این کار را خواهم کرد. یکایک بچه ها را در بغل
گرفتند و بوسیدند.
محمود رجایی - همرزم شهید
شهید سید عباس موسوی قوچانی یکی از ارکان برگزاری، مدیریت و نظم بخشیدن به تظاهرات مردم قهرمان مشهد بود و بنده و آقای شیبانی با ایشان همکاری میکردیم. در زمانیکه تظاهرات مردمی همه گیر شده بود مرکز تظاهرات و تجمع تظاهرکنندگان، منزل آقای مرعشی بود که در حوالی مسجد شاه سابق قرار داشت. کنترل بلندگو و پخش پیامهای امام و سخنرانی های کوتاه بر عهده جمع 5 نفرهای بود که زیر نظر این شهید عزیز انجام وظیفه مینمودیم که عبارت بودند از: حجت االسالم محمد شیبانی، حجت االسالم برادران صدیقی، حجت االسالم فقیهی و بنده. البته از این چهار و پنج نفر، بنده و حجت الاسلام شیبانی با شهید موسوی نزدیکتر بودیم. ما منزل ایشان هم رفت آمد داشتیم. پس از فراگیری تظاهرات و شرکت خیل عظیم مردم، وظیفه بنده و آقای شیبانی با شهید تهیه پلاکاردها ، تشکیل انتظامات برای راهپیمایی و کنترل شعارها و بلند گوهای راهپیمایی بود. البته از افراد دیگری هم استفاده میشد.
حجت الاسلام محمد شیبانی - دوست و همکار شهید
بیشترین توصیه، تأکید و تأثیری که ایشان روی
دوستانش داشت، مسأله توکل به خدا بود و
میگفت: "با توکل به خدا میتوانید هر مشکل و
سختی را پشت سر بگذارید. به شرط اینکه اول
خودمان حرکت کنیم و بعد از خداوند بخواهیم
که کمک رسان و پشتیبان ما باشند. من این
نکته مثبت را از ایشان فرا گرفتم و تا حد ممکن در
زندگی خودم به آن پای بند هستم.
علی صادقی - دوست شهید
در سال 1350 مأموران ساواک اطلاعاتی مبنی بر فعالیت شهید موسوی بر علیه جشن های 2500 ساله شاهنشاهی بدست آورده بودند. در آن سال به خاطرپیام امام خمینی (قدس سره) که شامل، وضعیت مردم ایران، فقر و فلاکت مردم، تسلط ابر قدرتها بر جهان، بالاخص ایران، حیف و میل اموال بیت المال درآن جشن های شاهنشاهی و... بود، رژیم حساسیت خاصی نسبت به افراد انقلابی بدست آورده بود. شهید موسوی قوچانی، مبارزی فعال و سابقه دار بود و رژیم فهمیده بود که ایشان حرکتهایی در زمینه توزیع پیام امام و... انجام داده است و طبعا می خواهد این اطلاعات را از ایشان استخراج کند تا به ریشه ها و تشکیلات برسد. آنها میدانستند که شهید موسوی این اطلاعات را دارد. ولی ایشان به هیچ وجه بروز نمیداده و اعتراف نمیکرد. به همین خاطر شکنجه های روحی و جسمی شدیدی روی ایشان انجام میشد.
حجت الاسلام فرزانه - دوست شهید
یک جنبه از روش های مبارزه شهید موسوی، مبارزه علنی در قالب سخنرانیها و صحبتهای ایشان بود که آنچه از آنها در نهایت بر می آمد این بود که نظام فعلی قابل قبول نیست. برخی دیگراز این حرکتها، حرکت گروهی بودند که شهید به همراه عده و گروهی از افراد، از جوانان با هم فعالیتها و حرکات مبارزاتی انجام دادند. جنبه دیگر، حرکات و مبارزات مخفی شهید بود و طوری انجام میشد که حتی سایر افراد و خانواده هم خبردار نمیشدند.
مقام معظم رهبری (مدظله العالی) در مورد شهید
یاد این دوست عزیز که بیش از 12 سال با من آشنا بود و در مراحل گوناگون زندگی مبارزاتی با ما شریک، همگام و همکار بود. برای من بسیار هیجان انگیز است، به خصوص که امروز آن عزیز در زمره شهیدان گلگون کفن ایران و انقلاب اسلامی قراردارد و انشا ا... درجات عالیه بندگان شایسته خدا و در زمره سرخ رویان درگاه الهی است. امیدوارم که ما هم به این سعادت نایل بشویم.
در سال ۱۳۵۰ جشن ۲۵۰۰ ساله" موهوم و مسخره ای بود که دار و دسته شاه راه انداخته بودند. برای این که جشن خوب اجرا شود و مبادا هیچ گونه مخالفتی انجام بگیرد، احتیاطاً ماه ها قبل از این که جشن شروع شود عده ای از عناصر مبارز را از سراسر ایران دستگیر کردند. هر کس را که فکر میکردند ممکن است مزاحمتی ایجاد کند. گرفتند. می دانید. این همه میهمان ، تشکیلات و مبارزین میخواستند نگذارند این جشن را آن عناصر مرتجع بدبخت به خوبی انجام بدهند. اعلامیه هایی منتشر شده بود کارهایی انجام گرفت، یک عده از این طلبه های دوستان من از جمله آقای موسوی شهید عزیزمان هم جزو کسانی بود که شدیداً فعالیت میکرد و جزو فعالین این ماجراها بود. در مهر ماه سال ۱۳۵۰ بنده را دستگیر کردند. دوم مهر ماه بود من را گرفتند. یک روز دیدم که صدای آقای موسوی میآید. فهمیدم بله ایشان را هم دستگیر کردند و در سلول دیگر هستند! اتفاقاً آقای موسوی را بعد از یکی دو روز آوردند ، همسایه ی من کردند. یعنی دو تا سلول با من فاصله داشتند. آن جا فراموش نمیکنم حالاتی را که از شکنجه ی سخت این برادر برای من و همه ی زندانی ها حاصل شد. سخت ترین شکنجه ها را آن روزها در زندان به آقای موسوی میدادند. روزگار بسیار سختی بر آقای موسوی گذشت موسوی را می بردند تو اطاق برای کتک به شدت می زدند. بعد می آوردند در سلول می انداختند. بعد بازجوها می آمدند داخل سلول و بنا میکردند از او پرسیدن باز هم جواب نمی داد و باز با لگد و این چیزها از او پذیرایی می کردند. در یک روز یک بار ۳ مرتبه او را بردند به بازجویی و هر بار کتک زدند و آن قدر این کار عجیب بود که بار سوم که می بردند. من فکر می کردم که لابد بردند که از او عذرخواهی کنند و یا قدری ملاطفت کنند. آخر ۳ مرتبه یک نفر را در یک روز در فاصله بعد از ظهر تا شب ببرند این خیلی چیز عجیبی بود و دیگر ایشان نمیتوانستند راه برود، افتاده بود. زیر بغلش را گرفتند و بعد هم دیگر نیاوردندش سلولی که نزدیک سلول من بود و بردند دیگری. باید بگویم آقای موسوی بعد از انقلاب تمام ساعاتش در خدمت انقالب بود. یعنی یک روز (شاید بتوانم بگویم یک روز) نشد که ایشان در خدمت انقلاب نباشد. در کمیته بود، درسپاه بود، در آستان قدس بود، بعد هم که آمد جبهه و در جبهه هم بود و در جبهه هم شهید شد. از خدای متعال علو درجات این مرد عزیز، این شهید عالی مقام، این روحانی محترم که یقینا پیشبرد مبارزات آن ناحیه از کشور مؤثر بود را از خدای متعال مسئلت میکنم.
عمرانی - شوهر خواهر شهید
ایشان نماز را سنگین می خواند. حال نماز سید
عباس غم زده و پیش خدا همیشه عاجز بود. با
طمأنینه نماز می خواند. با غم و غصه می خواند.
ایشان میگفت: وقتی شروع به خواندن نماز
میکنی، باید خضوع داشته باشید، نباید تکبر
داشته باشید.!
حسن ربانی - دوست شهید
روش اعتقادی و مبارزاتی ایشان این بود که باید امام را یاری کرد و یکی از راه های کمک به امام و نجات مردم این است که به مردم آگاهی داده شود و ایشان می گفتند: "ما باید اعتقادات مردم را بسازیم که مردم از نظر اعتقادی تشخیص دهند که این حکومت، حکومت ظالم و ستمگری است و اسالم دارد از بین میرود. "لذا ایشان در همان زمان کتابی به نام "امامان شیعه" نوشتند و در کتاب روشهای مبارزاتی امامان را بیان کردند. یکی از روشهای آنان، آگاهی مردم بود. شهید موسوی خصوصیاتی داشت که واقعا انسان را جذب خودشان میکرد. مثلا وقتی ایشان در سلول انفرادی بودند، همان سربازی که او را به دستشویی می برد، ایشان طوری با آن سرباز برخورد میکرد که جذب شهید موسوی میگردید و موجب میشد به جای این که دستمال را به چشم ببندد، به پیشانی او ببندد.به نظر میرسد توسط همین مأمورین که برخوردشان با زندانیان خیلی خوب بود، گاهی خبرها به بیرون رد و بدل میشد.
حسن هاشمی گنابادی - دوست شهید
ایشان یک شب به اتاق ما در مدرسه نواب آمد و گفت: "میخواهم دفتر اوقاف را آتش بزنم!" ساواک در مدرسه نواب دفتری گذاشته بود که در آن جا طلبه ها را کنترل میکرد، منتهی از به بهانه دفتی اوقاف بود! من به ایشان گفتم: "این کار عملی نیست و خطرنا ک است و نمیتوانید!" ایشان گفت: خیلی ساده است و صحنه اش را برای من ترسیم کرد و گفت: "از باالی دراتاق مدیر مدرسه که پنجره کوچکی داشت آتش را به داخل می اندازم و تمام!" ما فردا صبح که بیدار شدیم دیدیم که ایشان دفتر را آتش زده است.
خلیل اسدی - از اهالی روستای حصار سرخ شاندیز
دو _ سه ماهی که شهید اینجا بودند، هیچ دغدغه ای وجود نداشت. دست خط و فتوکپی کتاب"حکومت اسلامی و ولایت فقیه" را به ما می دادند تا ما مطالعه کنیم. مدتی که در روستای ما پیرامون مسایل دینی، احکام و حدیثهای اجتماعی سخنرانی میکردند مشکلی برای ایشان پیش نیامد. در این منطقه ساواک نقشی نداشت. شجاعت و جوانمردی ایشان خیلی خیلی زیاد بود، همچنین درایت ایشان که باعث شده بود روستایی مثل "حصارسرخ" از پایگاه های انقلاب شود.
قسمتی از سخنان حضرت آیت الله مشکینی درباره شهید
. آنکه خداوند همه چیز به آنها داده، شهدا هستند. خاصه در میان اینها، در میان این ستارگان، یک ماهها، یک آفتابها هم دیده میشود. در میان این شهدای بزرگ، مثل مرحوم"هاشمی نژاد"، مرحوم "کامیاب" و مرحوم آقای "سید عباس موسوی قوچانی"، که من مدتی با او در نجف بودم. این آقا را آن جا دیدم. بسیار ً ِ جوان منظم، منزه، عالی و موحد، که اسلام واقعا در دلش رسوخ کرده بود. من به حاالت، عمل و عبادت و متانت این جوان، این محصل عالی قدر غبطه میخوردم! بعد از این که من به ایران آمدم، رابطه نزدیک با ایشان داشتم. یعنی زیاد به ایشان نامه مینوشتم و به وسیله ایشان نامه به کسان دیگر.
مجید براتیان - همرزم و خواهر زاده شهید
ایشان از شروع عملیات فتح المبین با خبر و شبانه
به منطقه عملیاتی میروند. او نگذاشت من همراهش بروم. بعدا
نقل میکردند: (سحرگاه ششم فروردین 1361) منطقه عملیاتی رقابیه در جبهه شوش، زمانی
که همراه شهید موسوی بودند، موقعیتی پیش
می آید که افراد بدون آب و غذا مانده بودند. شهید
موسوی به طرف سنگرهای عراقی ها می روند و از
آن جا مواد غذایی برای رزمندگان می آورند!
در آن جا تیرباری از دشمن بوده که مرتب به
سمت رزمندگان شلیک می کرده است و تعدادی
از بچه ها را به شهادت میرساند. شهید موسوی به تنهایی با اسلحه کمری "کلت" حرکت می کند
و تپه را دور می زند و از زیر لوله داغ، تیربار را با
دست خودشان می گیرد و تیربارچی را به هلاکت می رساند. در این زمان، توسط سربازان دشمن
نارنجکی به سمت ایشان پرتاب می شود که با
انفجار آن و اصابت ترکش به ناحیه سر، در سن
36 سالگی شهید می شوند. با متلاشی شدن سر شهید، شناسایی آن مشکل
بود! با عقب نشینی عراقی ها، مدتی در خط مقدم
دنبال پیکر ایشان گشتیم تا در میان شهدایی که
به اندیشمک منتقل شده بودند، از طریق مدارکی
که به همراه داشتند، توانستیم به هویت شان پی
ببریم. روحانی عزیزی که با لباس رزم چریکی و
عمامه در جبهه حضور یافت و به مقامی که همواره
آرزویش را داشت، رسید.
فرازی از وصیتنامه شهید
بسمه تعالی
خدای منان را شکر که نعمت بزرگ امامت را به ما ارزانی داشت و پیروی از امام عزیز را به امت ایران برای نجات از ظلمت راه اصلی نجات قرارداد. به عنوان تقدیر از زحمات و الطاف امام عزیز از همه ی کسانی که به من ظلم فردی کرده اند و بخشیدم. به بازماندگانم سفارش می کنم که در کارها خدا را اصل قرار دهند. روی خدا آن چنان حساب کنند که گویی او را می بینند. آخر اگر شما او را نمی بینید. او که شما را می بیند با رعایت بیشتر تقوا و عمل صالح، امام را یاری دهند. از شر نفس اماره به خدا پناه برده و در مهار کردنش بکوشید. به فرزندان شهدا مثل فرزندان خودتان نگاه کنید و برسید. اگر بخواهیم اسلام در مملکت علی بماند؟ بر قوه ی قضاییه است که از اجرای قانون در مورد همه کس به طور یکسان دریغ نورزد، تعلل نکند. از مبلغین اسلام درخواست عاجزانه دارم که در مورد ضوابط و روابط اسلام با ملت هرچه بیشتر سخن بگویند چه در این صورت است. که با دیدن تخلفات از مسؤولین از خط امام دل سرد نشوند. کتابهای شهید مطهری را بخوانند. مسجدها را خالی نگذارید کمک به قوای سه گانه، پاسخ به هل من ناصر ینصرنی" امام حسین (ع) است.