شهید ابوالفضل رفیعی
ابوالفضل رفیعی سیج، فرزند علی اصغر سال ۱۳۳۴ در روستای سیج از توابع شهرستان کلات مشهد متولد شد. هشت ماهه بود که پدرش را از دست داد و تحت سرپرستی مادرش بزرگ قرار گرفت. در ۶ سالگی جهت فراگیری قرآن به مکتب رفت و سپس تحصیلات خود را تا پایان مقطع راهنمایی ادامه داد. او توسط عمویش به مدرسه خیرات خان که یکی از مدارس علوم دینی حوزه علمیه مشهد بود فرستاده شد و در مدت هفت سال به تحصیل علوم دینی پرداخت. ابوالفضل رفیعی در سال ۱۳۵۰ با خانم فاطمه ی دهقان فیروزآبادی ازدواج کرد. ثمره ی زندگی مشترک او چهار فرزند به نام های علی اصغر (متولد (۱۳۵۲)، جعفر (متولد (۱۳۵۴) صادق (متولد (۱۳۵۷) و تكتم (متولد ۱۳۶۰) است. وی در کنار علوم دینی با مسایل سیاسی روز نیز آشنا شد و به مبارزه بر علیه طاغوت پرداخت. با شروع قیام شکوهمند امت اسلام به صحنه ی مبارزه روی آورد و در تظاهرات و راهپیمایی ها و اعتصابات حاضر و در جهت ارشاد مردم می کوشید. به همین دلیل چندین مرتبه تحت تعقیب مأمورین عمال رژیم قرار گرفت و هر بار توانست با زیرکی از چنگ مزدوران ساواک بگریزد. هم رزمش سید کاظم حسینی در این باره میگوید: «در تجمعاتی که در منازل علما تشکیل میشد و در انتظامات راهپیمایی و تشکل راهپیماییها تا پیروزی انقلاب با یکدیگر همکاری داشتیم از کسانی که نسبت به انقلاب بدبین بودند دوری میکرد و با مخالفان امام دشمن بود.» امام خمینی نه به وطن آمدند و انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن سال ۵۷ به پیروزی رسید ابوالفضل به دلیل علاقه زیادی که به امام خمینی الله داشت، راهی قم شد. پس از تشکیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه قم درآمد و به محافظت از بیت امام پرداخت. پس از مهاجرت امام از قم به تهران ایشان نیز به مشهد منتقل و به عنوان مسؤول گشت شب سپاه مشهد شروع به فعالیت نمود. در این مدت موفق به دستگیری و به هلاکت رساندن عده ای از منافقین و ضد انقلاب شد. او خود را سرباز امام میدانست و تمام مواضعش در جهت پشتیبانی از ولایت بود. با شروع غائله کردستان مسؤولیت فرماندهی عملیات سپاه سقز را به عهده گرفت. با شروع جنگ تحمیلی از کردستان به مشهد برگشت . دهم دی ۱۳۶۱ در حالی که سمت فرماندهی تیپ شهید رجایی را بر عهده داشت عازم جبهه های جنوب منطقه شوش شد. ابوالفضل در عملیات فتح المبین، مشاور نظامی تیپ ۲۱ امام رضا و مسؤول محور یکی از خط های تنگه ی چزابه بود رفیعی در همین عملیات مجروح شد و پس از بهبودی دوباره به منطقه رفت. وی در مقطعی فرماندهی تیپ امام صادق (ع) را بر عهده گرفت. او هم چنین در عملیات والفجر مقدماتی تا والفجر ۳ حضور مجدداً مجروح شد. ابوالفضل رفیعی با وجود ترکشی که در پایش بود باز هم راهی جبهه گردید. وی بعد از عملیات والفجر ۴ به عنوان جانشین فرماندهی لشکر ۵ نصر منصوب شد. ابوالفضل رفیعی دوازدهم اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر به شهادت رسید و پیکر او مفقود الاثر در جزیره مجنون باقی ماند بالاخره پس از گذشت ۳۴ سال از شهادتش هویت پیکر مطهرش، ۱۹ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۰ به عنوان شهید گمنام در محوطه ی دانشگاه فردوسی مشهد به خاک سپرده شده بود. با گذشت ۶ سال از تدفینش بر اساس آزمایش دی ان ای شناسایی شد.
علی مهدویان - دوست شهید
در مدرسه ای که ما در آن درس میخواندیم طلبه جوانی درس میخواند که از نظر مالی کم بضاعت بود و به سختی زندگی میگذراند. وقتی این طلبه خواست ازدواج کند برادر رفیعی به نام خودش و چند طلبه دیگر از صندوق قرض الحسنه ای که در بازار بزرگ مشهد بود و طلبه ها برای نیازهای اولیه خود از آن صندوق کمک میگرفتند، وام گرفت تا به او بدهد. حتی بدون اینکه کسی متوجه بشود تمام قسطهای وام را خودش پرداخت کرد.
سید کاظم حسینی - همرزم شهید
در دوران انقلاب وقتی جنازه مرحوم کافی را از بالا خیابان مشهد به طرف حرم مطهر حضرت رضا (ع) آوردیم، بچه های حزب الله و انقلابی مأموریت داشتند چراغانی های اطراف حرم مطهر را از بین ببرند. چون امام خمینی (قدس سره) ۱۵ شعبان ۱۳۵۷ را عزای عمومی اعلام کرده بودند؛ اما رژیم پهلوی برای مخالفت با امام، چراغانی زیادی دور حرم برپا کرده بود. در آن زمان اطراف حرم مطهر، چمن کاری بود. داخل چمنها ستونهایی برای چراغانی گذاشته بودند. برادران با هماهنگی قبلی مأموریت داشتند که این چراغانیها را خراب کنند. ما به دنبال چوب میگشتیم تا سیم ها و چراغانی ها را خاموش کنیم. ابوالفضل با دست ، ستون و سیم برق را میگرفت و آنها را میکشید، درحالیکه چراغها هنوز روشن بود و برق داشت! او چندین ستون را از جا کند. مأموران برای اولین بار از گاز اشک آور استفاده کردند و تا آن موقع ما چیزی از آن گاز نمیدانستیم و ندیده بودیم. ابوالفضل با شش نفر دیگر، زیر جنازه مرحوم کافی ماندند و بقیه متفرق شدند. ابوالفضل در آن جریان همانطور که از شدت گاز اشک آور آب از چشم، دهان و بینی اش می آمد جلوی تابوت را گرفته بود تا مبادا حرکت متوقف شود و مردم از هم متفرق گردند.
فاطمه دهقانی فیروزآبادی - همسر شهید
قبل از انقلاب که هنوز چهره منافقین شناخته شده نبود، آن ها ابوالفضل را به جلسات خود دعوت کرده بودند. او به گمان اینکه جلسات مذهبی است در جلسات شرکت کرد. وقتی فهمید منافقین راهی جدا از راه انقلابیون اصیل ارائه میدهند از آنها جدا شد. همیـن مسـأله باعـث شـد کـه بعـد انقلاب افـراد زیـادی از منافقیـن را شناسـایی کنـد. در این خصوص می گفت: «این کار خدا بود که من تصور کنم جلسات آن ها مذهبی است و در آن حضور داشته باشم.»
محمد حسین آذرنیوا - دوست و همرزم شهید
روزهای اول پس از پیروزی انقلاب یک روز با ابوالفضل داخل خودرو به سمت خیابان امام خمینی (قدس سره) مشهد درحرکت بودیم. افرادی اطلاعیه و یا عکس مبارک حضرت امام خمینی (قدس سره) را پخش میکردند و داخل خودروها به افراد می دادند. من و ابوالفضل متوجه خودرویی در جلویمان شدیم که راننده اش اطلاعیه و یا عکس را گرفت، پاره کرد و بیرون انداخت! ابوالفضل بلافاصله با سرعت خودش را به او رساند و در کنارش قرار گرفت و گفت: «بکش کنار ...» اما راننده توجه نکرد! بار دیگر که ابوالفضل تذکر داد و راننده باز هم توجه نکرد، با خودروی خودمان محکم به پهلوی خودروی خاطی کوبید. راننده وقتی چهره خشمگین و عصبانی ابوالفضل را دید، به جای اینکه نگه دارد یا حتی جرأت کند حرفی بزند، فهمید چه کاری انجام داده است و آنچنان فرار کرد که به او نرسیدیم ... ابوالفضـل رفیعـی بـا دشـمنان انقلاب بسـیار قاطـع برخــورد میکــرد.
علی اکبر دهقانی - همرزم شهید
قرار بود دو نفر خانم امدادگر به بیمارستان «سقز» بیایند؛ گویا در نزدیکى شهر ماشین آنها مورد حمله قرار مىگیرد و در نتیجه یکى شهید و دیگرى بشدت مجروح و به بیمارستان منتقل مىشود. وقتى برادر رفیعى این خبر را شنید خیلى ناراحت شد و گفت: «اینها چقدر سنگدل و بىرحم هستند که حتى به دو تا زن هم رحم نمى کنند.» بعد از گفتن این حرف سریع از بیمارستان خارج شد و همراه دو تا ماشین به خطرناکترین منطقه یعنى جنگلى که در نزدیکى سقز بود رفت. ابوالفضل با نیروهاى ضد انقلاب درگیر شد و تا سه، چهار نفر از آنها را به هلاکت نرساند، برنگشت.
فاطمه دهقانی فیروزآبادی - همسر شهید
اگر لازم بود حتی به فرماندهان مافوق خودش هم
تذکر میداد و هرگز از بیان حقایق بیم نداشت.
دوستانش میگفتند: در کردستان عده ای از
رزمندگان خدمتشان به اتمام رسید. فرمانده
آنها گفته بود که قبل از بازگشت اورکت و
چکمه هایتان را تحویل بدهید. خبر به گوش
ابوالفضل رسید و باعجله خود را به محل رساند و در
مورد این دستور توضیح خواست. فردی که دستور
بازپس گیری البسه رزمندگان را داده بود از دوستان
صمیمی او بود. ابوالفضل با ناراحتی گفته بود: «به
چه مجوزی در این هوای سرد این بچه روستاییها را
خلع لباس میکنی؟» این موضع گیری او موجب لغو دستور قبلی گردید
و پوشا ک رزمندگان به آنها بازگردانده شد.
بعدازاین قضیه ما متعجبانه میدیدیم در مورد
رفت وآمد به منزل آن دوست تعلل میکند! گاهی
ما را به آنجا میبرد؛ ولی خودش نمی آمد! بعد از
شهادت ابوالفضل آن دوست خانوادگی به منزل ما
آمد و ساعتها بر فقدان شهید گریست.
میگفت: «ابوالفضل را دیر شناختم کاش زودتر
با روحیات و شخصیت او آشنا میشدم و درسهای
بیشتری از او میگرفتم.»
علی اکبر دهقانی - همرزم شهید
در عملیات فتح المبین برادر رفیعی از ناحیه پا
مجروح شد که پس از انتقال به شیراز و سپس
مشهد در بیمارستان قائم بستری شد تا تحت درمان
قرار بگیرد.
وقتی این خبر به گوش روحانی بزرگ آقا میرزا جواد
تهرانی رسید با توجه به شناختی که از این برادر عزیز
به دست آورده بوده همراه جمعی از دوستان جهت
مالقات به بیمارستان آمد تا از ایشان ملاقات داشته
باشد. جالب اینکه پس از رفتن آنها برادر رفیعی
از شدت علاقه ای که نسبت به این عالم بزرگوار
داشت، گفت: «با حضور ایشان در اینجا خیلی از
دردهایم را فراموش کردم.»
زلیخا بهرامی - مادر شهید
یکبار قرار بود که پایش را به دلیل مجروحیت قطع کنند. در آن موقع من در کنارش بودم که ناگهان دیدم، انگشت پایش تکان میخورد! گفتم: پای تو که سالم است. گفت: همین االن از حضرت رضا (ع) شفا گرفتم. خواب دیدم که ثامن الائمه به بالینم آمدند و فرمودند: تو خوب شدی بلند شو. گفتم: میخواهند پایم را قطع کنند. فرمودند: این کار را دیگر انجام نمیدهند. مدتی که برای گذراندن دوره نقاهت در مشهد مرتبا از منطقه تلفن میزدند و میگفتند: به منطقه برگردد. افراد تحت امرش میگفتند: «ما فرمانده مان را میخواهیم.»
محسن دهقانی - همرزم شهید
در بین برادران به ابوفاضل معروف بود. آرزویش این
بود که مثل موالیش قمر بنی هاشم، روزی در نهر
علقمه باشد.
کارتی داشت که روی آن عبارت (نهر علقمه) حک شده بود. خیلی علاقه داشت که در کنار
نهر علقمه حضور پیدا کند و در آنجا 2 رکعت
نماز بخواند. بالاخره در مأموریتی قبل از عملیات
خیبر به همراه بچه های اطلاعات و عملیات جهت
شناسایی به منطقه میرود و در کنار رود فرات وضو
میگیرد و 2 رکعت نماز میخواند. ابوالفضل با شور
و شوق برای من تعریف میکرد: «باالخره به نهایت
آرزوی خودم رسیدم، در کنار فرات و با آب فرات
وضو گرفتم و نماز عشق خواندم.»
سید حسن قاسمی - همرزم شهید
ابوالفضل ارادتی خاص و عالقه عجیبی به حضرت ابوالفضل العباس (ع) داشت. هر وقت اسمش را میشنید اشکش جاری میشد. آرزو داشت کنار «نهر علقمه» سفره ای پهن کند و از بچه ها پذیرایی نماید. هنگام عملیات بچه ها را بغل میکرد و میگفت: «دعا کنید من خادم شما باشم و در کنار نهر علقمه به شما خدمت کنم.» در آخرین لحظه های ارتباط با ایشان از طریق بیسیم گفتم: ابوالفضل در چه حال و وضعیتی هستی؟ شیر خراسان که ان شاءا... مشکلی ندارد؟ فرزند قدر قدرت امام رضا (ع) که مشکلی ندارد؟ گفت: الحمد لله بچه ها مثل شیر میخروشند، میجوشند و میدرخشند و هیچ مشکلی نداریم. همان قدرتی که شما در والفجر 3 داشتيد. ما هم همان قدرت را داریم. ارتباط بیسیمی ما ناگهان قطع شد و دیگر صدایش را نشنیدم. بعد مدتی از طریق راديو عراق شنیدم که ابوالفضل به شهادت رسیده است.
فاطمه دهقانی فیروز آبادی - همسر شهید
ابوالفضل خوش اخلاق با ایمان و مهربان بود. حتی یک مرتبه هم رفتار ناراحت کننده ای از ایشان ندیدم. هر شب تا سوره الرحمن و واقعه را نمی خواند، نمی خوابید، صبح هم که از خواب بلند میشد قرآن می خواند. همیشه با وضو بود. روزه می گرفت و نماز شب می خواند. وصیت کرده بود که بچه ها را شب های جمعه دعای کمیل ببرید، هر شب و صبح قرآن بخوانید. هرازگاهی آرزو می کرد که: «دوست ندارم جنازه ام برگردد.» مادرش می گفت: «نه مادر جان برگرد .» در جوابش می گفت: «یعنی شما می خواهی جلوی جنازه ها راه بروی و بگویی من مادر شهید هستم !» فکر کنم به خاطر همین آرزو بود که پیکرش سال ها گمنام ماند ....
فرازی از وصیتنامه شهید
باسمه تعالی
بار الهی: اگر با شهید شدن و ریختن خون ابوالفضل نهال نوپای انقلاب اسلامی آبیاری شده و ثمربخش است ، پس هرچه زودتر مرا شهید گردان که تنها آرزوی من پیوستن به لقاء توست. من خودم را مدیون انقلاب اسلامی می دانم. شاید آمدن من به جبهه های جنگ اسلام علیه کفر جهانی باعث میشود یک ذره ای از آن دین را ادا کرده باشم ان شاء الله ... و اما وظیفه شرعی مردم است که اطاعت از ولی فقیه خود امام خمینی (قدس سره) نمایند و تمام سخنان گهربار ایشان را فراگرفته و جامه عمل بپوشانند که این کار را خواهند کرد. چون ملت شریف و شهید پرور ایران به دنیا ثابت کردند که پای بند به عقاید مذهبی بوده و اطاعت از ولایت فقیه را یک وظیفه شرعی خود دانسته و به آن ارج نهاده و از آن پیروی میکند. همین اتحاد کلمه و پیروی از منویات امام امت بود که انقلاب اسلامی را الگو در سطح انقالب جهان و مردم را نمونه و انگشت نما جهت مردم جهان قرارداد.