شهید

شهید رجبعلی محمد زاده



سردار شهید محمدزاده دوم اردی بهشت سال ۱۳۴۰ در روستای نوده» از توابع شهرستان بجنورد، در خانواده ای متوسط و مذهبی دیده به جهان گشود. عشق به اهل بیت و حضور در هیئت های عزاداری و به دوش کشیدن علم اباعبدا... الحسین از جمله ویژگیهایی است که یکی از دوستان دوران کودکی او همواره از آن یاد میکند. این عشق و علاقه تا سالهای آخر عمر شهید محمدزاده همراه او بود، به گونه ای که حتی در سالهایی که مسؤولیت های سنگین بر عهده داشت هرگاه در ایام عزاداری امام حسین الله توفیق حضور در هیئت رزمندگان اسلام در بجنورد را پیدا می کرد، با شستن ظروف غذا ابراز خدمت و ارادت می کرد. دوران نوجوانی و جوانی او با سالهای اوج گیری انقلاب اسلامی هم زمان بود و هنوز یاد و خاطره حضور او در مبارزه با رژیم ستم شاهی برای اطرافیانش زنده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج از نخستین کسانی بود که با شنیدن ندای امام ه برای پیوستن به این سازمان اقدام خمینی قدس کرد آغاز جنگ تحمیلی فصل تازه ای در زندگی سردار شهید محمد زاده رقم زد. سال ۱۳۶۱ رسماً وارد سپاه شد. دفاع جانانه ی رجبعلی محمد زاده برای تثبیت خط جزیره مجنون در عملیات خیبر در سال ۱۳۶۲ زمینه آشنایی اش را با سردار شهید نورعلی شوشتری فراهم کرد و این آشنایی تا لحظه ی پرواز روح ملکوتی اش در پاییز ۸۸ سیستان و بلوچستان او را همراه دیگر سردار بزرگ خراسانی نگه داشت. رزمندگان خراسانی شرکت کننده در عملیات بدر در سال ۱۳۶۳ خاطره رشادت و شجاعت شهید محمدزاده را هنگامی که سردار شهید برونسی، فرمانده تیپ جواد الائمه الله به شهادت رسیده بود در دفع حملات دشمن به خاطر دارند. بعد از عملیات بدر به عنوان جانشین فرمانده یگان دریایی لشکر ۵ نصر به ادامه خدمت پرداخت. حضور ظفرمند در عملیات والفجر ۸ و دیگر عملیاتهای بزرگ و کوچک سپاه اسلامی در جنوب و غرب مانند عملیات نصر ۶ و ۸ و بيت المقدس ۲ و کربلای ۱۰ در عمق خاک عراق كه به آزادی شهر حلبچه انجامید، از دیگر خاطرات به جا مانده از حضور او در پست فرماندهی گردان خط شکن نصرا ... است. بچه های گردان نصرا... به خوبی به یاد می آورند. که «آقا (رجب در جریان تک مهران در بهار ۶۵ با پای برهنه آر پی جی به دوش به شکار تانک های دشمن می پرداخت. زخمی شدن شدید در جریان عملیات کربلای ۴ او را برای مدتی از حضور در جبهه دور داشت، اما هنوز بهبود کافی نیافته بود که بار دیگر در جمع رزمندگان گردان نصرا... حضور یافت و تا پایان دفاع مقدس از پای ننشست . بعد از پایان جنگ تحمیلی دوره عالی نظامی دافوس را با موفقیت پشت سر گذاشت و در آذر ۱۳۶۹ به عنوان رئیس ستاد تیپ جواد الائمه الله منصوب شد. از سال ۱۳۷۳ تا پایان ۱۳۷۶ به عنوان جانشین فرمانده این تیپ مسؤولیت ۹۰ کیلومتر از نوار مرزی با عراق را بر عهده گرفت.هنوز عرق بازگشت از مرزهای غربی بر تنش خشک نشده بود که تابستان ۷۷ برای مقابله با اشرار در شرق کشور راهی خطوط مرزی در جنوب خراسان گردید و در همین زمان به عنوان فرمانده تیپ جواد الائمه الله منصوب شد. مأموریتی که سه سال به طول انجامید و فضای بسیار امنی برای مردم خراسان در مرزهای شرقی به یادگار گذاشت سال ۱۳۸۱ به عنوان معاون عملیات لشکر ۵ نصر مشغول به کار شد. مسؤولیتی که تا سال ۱۳۸۴ و تقسیم خراسان به سه استان ادامه یافت. تقسیم خراسان باعث شد تا مردم خراسان شمالی فرصت بیشتری برای استفاده از خدمات سردار شهید محمدزاده در کسوت فرماندهی تیپ جواد الائمه الله پیدا کنند، اما ناامنی در جنوب شرق کشور باعث شد تا این سرباز فداکار ولایت در معیت سردار شهید شوشتری راهی سیستان و بلوچستان گردد و مسؤولیت تیپ مستقل سلمان و فرماندهی قرارگاه شهید حسنی را بر عهده گرفت. پس از ایجاد تغییرات ساختاری در سپاه فرماندهی سپاه سلمان سیستان و بلوچستان به وی سپرده شد آخرین مسؤولیتی که در صبح گاه خونین ۲۶ مهر ۱۳۸۸ با پرواز روح ملکوتی اش در شهرستان سرباز استان سیستان و بلوچستان به پایان رسید. از این شهید گران قدر دو فرزند دختر و یک فرزند پسر به یادگار مانده است.

فرزند شهید

پدر شخصی متواضع و دارای سعه ی صدری مثال زدنی بود به نحوی که کارهای بسیار سخت و مشکلات را به آسانی حل می کرد. او هیچگاه برای انجام کارها دغدغه و اضطرابی که حاکی از سرعت و بی دقتی باشد نداشت و همیشه توصیه شان به فرزندان خود این بود که صبر پیشه و خود را به آن مقید سازند. تحصیل علم و دانش یکی از اموری بود که به آن خیلی تأکید داشتند. ایشان همواره توأم با تشویق می گفتند: هر آنچه در توان دارید علم بیاموزید و فرصت را از دست ندهید تا بتوانید یکی از گردانندگان چرخ های علمی و صنعتی جامعه خود باشید. به دنبال توصیه های پدر به تحصیل علم ایشان موارد عمیقی را از ما پیگیری میکردند که ببینند چقدر پیشرفت کرده و به کجای کار رسیده ایم . ما هم که اشتیاق پدر را میدیدیم، سعی می کردیم حرف های ایشان را بپذیریم. به همین دلیل هر وقت صحبت از تحصیل می شد ما خودمان را آماده برای پاسخگویی به هدف ایشان که همان مفید بودن برای جامعه بود میکردیم و همیشه توصیه ایشان آویزه گوشمان بود که مبادا شرمنده شویم. هرگاه از طرف ما کوتاهی صورت می گرفت. با تمام جرأت مراتب را برای پدر بازگو می کردیم و منتظر گره گشایی مشکل از طرف پدر بودیم و ایشان هم با درایت تمام چه با تشویق و چه با تنبیه در صدد حل مشکل برآمده و اجازه نمی داد. مشكل عمیق تر گردد. همیشه راهکارهای پدر در این زمینه بسیار مفید بود و ما خودمان را در امر اخلاق ، رفتار و مخصوصاً تحصیل ، مدیون ایشان میدانیم.

قربان محمد اشعری - دوست و همرزم شهید

ســردار محمــدزاده در اوج جوانــی خــودش و در ،17 18 ســالگی بــه جبهــه آمــد. چــون بــا وی هــم ســن و ســال هســتم بایــد بگویــم كــه محمــدزاده بایــد در عملیــات خیبــر یــا پــس از آن در عملیــات كربلای چهار شــهید مــی شــد. بعــد روی میــن رفــت و پایــش از انگشــت تــا مــچ قطـع شـد. همـان زمـان هـم هیـچ كداممـان فكـرش را هـم نمـی كردیـم ایشـان بتواننـد بـه خـط برگردنـد ولــی از همــه جالــب تــر ایــن كــه وقتــی همــه نیروهــا زمیــن گیــر شــده بودنــد، شــهید محمــدزاده راســت راسـت راه مـی رفـت. تـازه دو - سـه جراحـت دیگـر هــم زیــر بغــل داشــت!. بــه او مــی گفتیــم آقــا رجــب و بــا اســم فامیــل صدایــش نمــی كردیــم. آقــا رجــب بــه محــض ایــن كــه بیمارســتان رفــت، بلافاصله برگشــت. یــك هفتــه طــول نكشــید كــه خــون بنــد آمــده و نیامــده، بــرای كربلای پنــج حاضــر شــد. همیشــه زمانــی كــه فرمانــده گــردان بــود وقتــی در طــرح عملیــات و یــا مــوارد دیگــر بــه مشــكل بــر میخوردیــم خیالمــان راحــت بــود كــه او آنجــا حاضـر اسـت. در تمـام طـول جنـگ بـا گردانـش وارد عمــل و قبــول مســؤولیت مــی كــرد. خالصــه كــه وجــودش بــرای مــا امیــد بخــش بــود.

الهامی که خط را نجات داد (نشریه امتداد - آبان و آذر 1388 - شماره 46 و 47)

سال ۶۶ در فاز دوم عمليات بيت المقدس سه در مرحله پدافند داخل خط بودیم. ارتفاع گوجار دست بچه های گردان نصر الله بود. چادر فرماندهی مقداری با ارتفاع فاصله داشت. بنده بی سیم چی گردان و آقار جب در آن جا که قرارگاه تاکتیکی بود، مستقر بودیم. هر چه به ایشان اصرار می کردیم که اجازه بدهند ما به خط برویم نمی گذاشتند و می گفتند: اهمیت اینجا کمتر از خط نیست. چون پل ارتباطی با عقبه بود. یک روز صبح شیفت بی سیم نوبت بنده بود. بعد از نماز دیدم که از منطقه صدای گلوله بلند شد و ظرف مدت کوتاهی خیلی شدت گرفت. آقا رجب نماز خوانده بود که این اتفاق افتاد. پتو را که تا روی سرشان کشیده بودند، پرت کردند و به سمت بی سیم شیرجه رفتند. دو تا بی سیم بود که یکی با عقبه لشگر ارتباط داشت و دیگری با خط قبل از این که از گردان خبر بگیرند که جلو چه خبر است ، اول با توپخانه لشگر تماس گرفتند و آنها هشدار دادند. بعد هم با سایر توپخانه ها تماس گرفتند و به همه گفتند هر چه آتش دارید روی منطقه بریزید. ما تعجب کردیم که بدون این که خبری از جلو بیاید، چطور دستور می دهند. در مدت نیم ساعت آتش سنگینی روی ارتفاع ریخته شد. بعداً فهمیدیم که چیزی شبیه به معجزه و الهام رخ داده بود. بعد از ظهر که بچه ها پایین آمدند معلوم شد که عراقی ها قصد پاتک داشته اند و با این کار آقا رجب، تلفات بسیار زیادی داده اند و بعد که پیشروی هم کردیم ، آثار این اقدام مشخص تر شد.

عبدالحسین نوری - همرزم شهید

1-در عملیــات والفجــر هشــت، مســؤولیت بســیار حسـاس و سـنگین »یـگان دریایـی« لشـگر خراسـان بــه عهــده ایشــان گذاشــته شــده بــود. تمــام نیروهــا بایــد توســط قایــق هــا بــه آن ســوی سـاحل انتقـال داده مـی شـدند كـه اگـر مشـكلی در ایـن كار پیـش مـی آمـد، عملیـات بـا شكسـت روبـرو مــی شــد و محــور اصلــی ایــن مســؤولیت حســاس، ایشــان بــود كــه از قــدرت مدیریتــی و اجرایــی بســیار بالایی برخــوردار بودنــد. روحیــهی شكســت ناپذیــری از ظاهرشــان هــم قابــل تشــخیص بــود. یعنــی در مجمــوع یــك مــاه و نیمـی كـه شـامل روزهـای مانـده بـه عملیـات و حیـن عملیــات و اندكــی بعــد از عملیــات، كســی در پــای ایشــان پوتیــن ندیــد! برخــی ویژگیهــا مختــص همــه اســت امــا ویژگیهایـی هـم هسـت كـه مخصـوص بـه افـرادی خــاص اســت كــه ایســتادگی و صلابت در اجــرای كارهـا در ایشـان نمـودی اینچنیـن داشـت. كسـانی كــه شــهید كاظمــی را مــی شــناختند، روحیــات و حالات ایشــان را بــه شــهید محمــدزاده نزدیــك مــی دیدنــد. در آن شـب هـای سـخت عملیـات والفجـر هشـت، بـا آن حجـم سـنگین آتـش، تنهـا كسـی كـه میانه میـدان بـا پـای برهنـه مـی دویـد و كارهـا را بـه پیـش مـی بـرد ایشـان بـود.

2-گردان نصر الله لشگر پنج نصر بعد از فرماندهی ایشان به گردانی تبدیل شد که هر جا کار گره می خورد و موانعی برای لشگر ایجاد می شد، این گردان بود که وارد عمل می شد و آن را مرتفع می نمود. در عملیات بیت المقدس سه، منطقه ای بود که سه گردان قبل از ما رفته و ناموفق برگشته بودند دشمن هم دیگر مغرور شده بود، اما گردان نصر الله با دو گروهان به آن جا حمله و خط را شکست ایشان در خود گردان هم گروه ویژه ای را با نام گروهان اخلاص که ابتدا دسته بود تشکیل داده بودند. دسته ای ویژه که همگی آنها از کربلای ۴ به عنوان غواص وارد عملیات شدند. شاید اغراق نباشد اگر بگوئیم این گروهان متشکل از بچه های مخلص و شهادت طلب مشكلات يك لشگر را حل می کرد البته وقتی فرمانده شجاع و مخلص باشد، نیروها هم شجاع می شوند. یکی از موفقیتهای سپاه در میدان جنگ همین بود که فرماندهان در خط مقدم کنار نیروهایشان ، شجاعانه می جنگیدند. البته تبعیت حین عملیات نیروها به رفتار محبت آمیز ایشان، پیش از عملیات مربوط میشد چون اطاعت بر اساس ترس در این میادین سخت کارایی ندارد و علاقه قلبی بچه ها به آقا رجب بود که موفقیت های عملی گردان نصر الله را رقم می زد.

3-ایشان عادت داشت که همه نیروها را با اسم کوچک صدا کند. خیلی از فرماندهان در روابط نظامی شان این نوع برخوردها را روا نمی دانند اما ایشان با صمیمیت بسیار با همه نیروهایش رفتار می کرد. اگر از دور ما را میدید ابتدا ایشان دست بلند می کرد. حتی نوع دست تکان دادنش هم متفاوت بود. یادم هست یکی دو سال پیش بعد از یکی از همایشها در تهران برای رفتن به بیت رهبری (مدظله) و دیدار با آقا ، سوار اتوبوس ها شده بودیم. خبر حضور برادر رجب هم به بچه ها رسیده بود و ایشان به قدری جاذبه داشت که همه دنبال این بودند ایشان را پیدا و ملاقات کنند. خیلی از فرماندهان وارد اتوبوس شدند و با سلام و علیکی نشستند. اما این صحنه در ذهنم مانده که وقتی ایشان وارد اتوبوس شد، با آن مدل برخورد گرم و ابراز ارادتی که کردند، همه ی حاضرین جلوی پای شان بلند شدند. شاید هیچ عکسی نتوان از ایشان پیدا کرد که در آن لبخند نباشد. این خصیصه ثابت ایشان بود.

4-بعد از جنگ هم ایشان مدتی مسئول ستاد و بعد هم تیپ جواد الائمه (ع) بجنورد بودند و بنده توفیق خدمت به ایشان را داشتم. روحیه ایشان طوری بود که اگر کاری را قبول می کردند لازم نبود کسی بگوید چه کار بکنید و خودشان کار را با قوت جلو می بردند. گردان ما مدتی به خاطر ناامنی مرزهای شرقی در تایباد مستقر بود. هر شب هم معمولاً درگیری هایی پیش می آمد. ما نزديك تر به مرز بودیم و طبعاً باید زودتر از ایشان که در تایباد مستقر بودند به محل درگیری می رسیدم اما در هر درگیری که در محل کمینها پیش میآمد، قبل از این که ما خودمان را برسانیم، ایشان با ماشین آمد و از ما عبور کرد و رفت در یکی از کمینها دیدم که ایشان همه ی اعضای ستاد را با خودش به آن محل آورده بود! این نوع رفتار ایشان به شدت به نیروها دلگرمی می داد چرا که میدید فرمانده همیشه در محل خطر حاضر است.

نیاوند - همرزم شهید

عادت کرده بودم «رجب جان» صدایش می کردم او هم پاسخ می داد: جان کسی جایش را نخواهد گرفت. برادرم شهید عباس نیاوند که در جنگ مجروح شده بود در اثر آن زخم ها عمرش رو به پایان بود که در آخرین لحظات، من بالای سرش بودم. گفتم: عباس جان حرفی، وصیتی اگر داری بگو! لبهایش را به سختی تکان داد. گفت: اکو دوست دارم خوب بشوم و بروم جبهه یک بار دیگر کنار رجب بجنگم، بعد شهید بشوم! گفتم: عباس جان! من هم رجب را می شناسم ولی مگر جبهه فقط رجبه؟ گفت: ای اکو تو نمیدانی جنگیدن در کنار رجب چه کیفی داره من دیگر لال شدم... اگر رجب میماند و بازنشسته میشد و مثل من پیر میشد حیف بود؛ شهادت حقش بود.

منصور محمد زاده - برادر شهید

1-در یکی از عملیاتها بالای تپه ای رفته بودیم و سه گلوله «آرپی چی» بیشتر همراه نداشتیم آقا رجب به من گفت که بی سیم را بگذار و با آرپی جی به پاسگاه دشمن شلیک کن من که از ترس داشتم میلرزیدم گلوله اول را شلیک کردم که بسیار دور از هدف خورد. او رو به من کرد و با زبان کرمانجی خودمان گفت: «جوانمرگ شده دقیق تر بزن! گلوله دوم دورتر از اولی فرود آمد. رجب آرپی جی را خود به دست گرفت و با آخرین گلوله ای که مانده بود پاسگاه دشمن را به هوا فرستاد و من میشنیدم که آیه «و ما رميت اذ رمیت و لكن الله رمی را زمزمه میکرد.

2-رجب در کربلای ۴ ، ۵ و ۱۰ و بیت المقدس دو و سه حضوری فعالانه داشت در کربلای ۴ رجب فرمانده گردان بود وقتی مجروح شد و او را روی برانکارد گذاشتند که عقب ببرند، من هم که بیسیم چی او بودم میترسیدم و خواستم به بهانه بردن او به عقب برگردم. اما فرمانده گفت: همراه برای بردن من دیگران هستند تو با بیسیم. شهید «نوری» بمان.

محمد حسن محمدزاده - پدر شهید

1-می گفت در عملیات کربلای چهار وقتی روی مین رفتم انگشتان پای راستم قطع شد و در همان حال در دل شب تنها با خدای خود خلوت کردم و از خدا خواستم تا زنده هستم افتخار لباس مقدس سپاه و سربازی ولایت را از من نگیرد و اگر هم يك روزی صلاح بر این بود که من را از دنیا ببرد، جز با شهادت نبرد.

2-افرادی که به فیض شهادت نائل میشوند عموماً با جرقه ای در دوره ای از زندگی خلقیات آنها تغییر می کند و کم کم رنگ بوی معنوی خاصی می گیرند آقا رجب هم از دوران کودکی این چنین نبودند و از زمانی که پاسدار شدند تغییرات محسوسی در روحیات و باورهایش بوجود آمد.

حسن آذرمهری - همرزم شهید

میان دوستان شایعه شده بود سردار محمد زاده استانداری خراسان شمالی را پذیرفته است ؛ از این رو یک شب به وی تلفن زدم تا پیشاپیش تبریک بگویم ؛ اما او با ناراحتی گفت: من لباس خدمت به سپاه را با هیچ چیزی عوض نمی کنم ، مگر لباس شهادت!

محمد باقر قالیباف - همرزم شهید

هرجــا مأموریــت ســختی بــود بــه شــهید محمــدزاده می ســپردیم و مطمئــن بودیــم که کار را جمــع می کنـد و کسـی بهتـر از او بـرای بـه سـامان رسـاندن کارهــای پرخطــر نبــود. حتــی زمانــی که قبــل از عملیاتــی وی از ناحیــه پــا مجــروح شــده بــود، وقتــی بیســیمچی ماجــرای جراحـت ایشـان را بـه مـن اطلاع داد ایـن شـهید عزیـز ناراحـت شـده و برآشـفت و بـه او پرخـاش کرد که نبایـد ایـن قضیـه را میگفـت که مبـادا شـرکتش درعملیــات، تحت الشــعاع ایــن ماجــرا قــرار گیــرد.

علیرضا محمد زاده - فرزند شهید

1-یک روز به دعوت پدرم با لباس بسیجی به یکی از همایشهای بسیج رفتم. پس از نمایش گروه رزمی، کف سالن کثیف شد اما دیدم پدرم بدون این که به سربازها و پاسدارهای اطرافش چیزی بگوید به من رو کرد و گفت : تو دیگرچه بسیجی هستی که وقتی جایی به تو نیاز هست کمک نمیکنی؟! تا من متوجه منظورش بشوم و به خودم بیایم دیدم خودش تمیز کردن سالن را شروع کرد. ناگهان دیگران هم پشت سرش شروع به کار کردند. "

2-ایام محرم ما در زاهدان بودیم و قصد داشتم بنده برای عزاداری به یکی از هیئت های مذهبی آن شهر بروم و چون در سنی نبودم که قدرت تشخیص کامل صحیح و غلط را داشته باشم، سهواً می خواستم به هیئتی بروم که گاهی دستورات علما در باب وحدت را رعایت نمی کردند. پدرم وقتی مطلع شد من را از رفتن به آن هیئت منع کرد و دلیلش را کوتاه بینی اعضای آن هیئت در خصوص وحدت شیعه و سنی بیان کرد.


سید عباس حسن نیا - دوست و همرزم شهید

اغلب از نخستین نمازگزارانی بود که در نمازخانه حضور پیدا می کرد؛ به ویژه موقعی که در پادگان بود. گاهی با شهید علویان شوخی می کرد و می گفت: صف اول جای من و شماست و اگر دیر بجنبیم جای ما را خواهند گرفت ! نماز هم که به پایان میرسید بسیاری از سربازها دورش را می گرفتند تا با او درباره مشکلات و مسایل شان مشورت کنند. یک روز داخل محوطه ی پادگان با این دو شهید در حال گذر بودیم که شهید علویان می خواست به یکی از برادران سرباز به خاطر تا مرتب بودن پوتین هایش تذکری بدهد؛ اما شهید محمدزاده مانع او شد. شهید علویان علت را جویا شد و شهید محمدزاده پاسخ داد که پوتین من هنوز واکس زده نیست بارها شاهد بودم که به شهید علویان و دیگر همکاران میگفت: نخست باید خودمان نظم و انضباط را مراعات کنیم و سپس به زیردستان متذکر شویم.

مجید محمد زاده - برادر شهید

1-بعد از انفجار اتوبوس زاهدان به دست اشرار، سریعاً به آن جا رفت و روز بعد این فاجعه ی تروریستی به راننده شخصی خودش گفته بود فردا نیازی به آمدن شما نیست و من خودم به پادگان می روم. صبح روز بعد از فاجعه به تنهایی با لباس نظامی از منزل تا پادگان را پیاده رفته بود. زمانی که از شهید پرسیده بودند با وجود این همه خطر چرا چنین کاری کردی؟ گفته بود اگر من چنین کاری نمی کردم از فردا نیروهای سپاه استان بدون روحیه به پادگان می آمدند. این کارش باعث شده بود شجاعت نیروها بیشتر شود.

2-شهید ارتباط خیلی نزدیکی با سردار شوشتری داشتند، در همان سال شهادت از تهران تماس گرفته بودند و برای سفر حج هر دو سردار را به همراه خانواده ثبت نام کرده بودند. سردار شوشتری در آخرین روزهای حرکت به دلیل مشکلاتی که در سیستان بوجود آمده بود نمی توانستند به همراه خانواده به سفر بروند. آقا رجب هم گفت چون ایشان و خانواده شان نیستند، پس ما هم صبر می کنیم تا در شرایط مناسبی همه با هم برویم. اما شهید شوشتری گفته بود من فرمانده شما هستم و به شما امر میکنم که خانواده ی من و خانواده خودت را به سفر حج ببری و من در سیستان می مانم. ایشان هم دو خانواده را به سفر بردند و به سلامت برگشتند. چند روز پس از سفر برای سومین جلسه همگرایی سران اهل تسنن به سیستان سفر کردند و در بین جلسه شخصی به صورت انتحاری بمب متصل به خودش را منفجر می کند و هر دو سردار به همراه تعداد زیادی از سران قبایل به شهادت می رسند.

پیام تسلیت رهبری به مناسبت شهادت سردار رجبعلی محمد زاده

بسم الله الرحمن الرحيم

جنایت تروریستهای خون خوار در بلوچستان چهره ی اهریمنی دشمنان امنیت و وحدت را که از سوی سازمانهای جاسوسی برخی دولت های استکباری حمایت میشوند، بیش از پیش آشکار ساخت. به شهادت رساندن مؤمنان فداکاری همچون سردار شجاع و با اخلاص شهید نورعلی شوشتری و دیگر فرماندهان آن بخش از کشور و ده ها نفر از برادران شیعه و سنّی و فارس و بلوچ جنایتی در حق ملت ایران و بخصوص منطقه ی بلوچستان است که این انسانهای شریف، همت خود را بر امنیت و آبادی آن نهاده و مخلصانه برای آن تلاش می کردند. دشمنان بدانند که این ددمنشی ها نخواهد توانست عزم راسخ ملت و مسؤولان را در پیمودن راه عزت و افتخار که همان راه اسلام و مبارزه با جنود شیطان است، سست کند و به وحدت و همدلی مذاهب و اقوام ایرانی خدشه وارد سازد. مزدوران حقیر و پلید استکبار نیز یقین داشته باشند که دست قدرتمند نظام اسلامی در دفاع از امنیت آن منطقه ی مظلوم و آن مردم وفادار لحظه ای کوتاهی نخواهد کرد و متجاوزان به جان و مال و امنیت مردم را به سزای اعمال خیانت کارانه خواهد رسانید. این جانب شهادت جان باختگان این حادثه به ویژه سرداران شهید شوشتری و محمدزاده و دیگر پاسداران عزیز را به خانواده های محترم آنان تبريك و تسلیت گفته علوّ درجات آنان و شفای عاجل آسیب دیدگان را از خداوند متعال مسألت می نمایم. سید علی خامنه ای - 27 مهر 1388

وصیتنامه شهید

هم اکنون که چند سال از انقلاب اسلامی می گذرد، دشمنان خدا «آمریکا و صهیونیست ها » از یک طرف و «مردم مؤمن و مسلمان » از طرف دیگر در میدانی به وسعت ایران ستیزشان به نمایش گذاشته شده است. از همان اوایل انقلاب، ابر قدرت ها توطئه های رنگارنگی برای براندازی جمهوری اسلامی کرده اند. ابتدا با محاصره ی اقتصادی جریانات گنبد و کردستان ترور شخصیت ها حمله ی نظامی به طبس، کودتا و سپس از همه مهم تر «جنگ تحمیلی» رژیم حلقه به گوش و سرسپرده ی «صهیونیستی آمریکایی» صدام عفلقی علیه جمهوری اسلامی ایران استکبار جهانی خواست از طرق مذکور، خاصه « جنگ تحمیلی » آن هم به وسیله ی نوکری خود فروخته به تمام معنی، جمهوری اسلامی ایران را که تبلوری از اسلام راستین می باشد به زانو درآورد ولی با یاری خداوند و مقاومت یکپارچه ی امت اسلامی «ارتش، سپاه، بسیج» و ... خیلی زود صدام مجبور به عقب نشینی شد. در حال حاضر ما در وضعیتی هستیم که به هیچ وجه با مسامحه و کم کاری سازگار نیستیم. نباید از انقلاب ، انتظار کمک داشت، بلکه باید به انقلاب کمک کرد. لذا صبر و استقامت را پیشه ی خود سازید و همه برای یک جنگ طولانی مهیا شوید. بیایید دست در دست هم خرابی ها را به سرعت بازسازی کنیم. بیایید انقلاب فرهنگی را به معنای واقعی در جامعه پیاده کنیم. بیایید مطیع خمینی عزیز که او مطیع خداست باشیم. امام عزیز را تنها نگذاریم . برادران و خواهران و امت حزب الله و همیشه در صحنه تنها راه نجات اسلام و پیروزی نهایی انقلاب اسلامی پیروی همه جانبه از امام امت ، ابراهیم زمان، خمینی کبیر (قدس سره) می باشد. سعی کنید در راه امام که همان راه حضرت محمد (ص) است قدم بردارید و الا درخواهید یافت که قدم برداشتن در راه های دیگر به نابودی یک ملت و نهضت می انجامد. گرد محور امامت و ولایت جمع شوید و از تفرقه بپرهیزید.

رجبعلی محمد زاده - 1363/12/19



نظرات و دیدگاه ها

نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما پیرامون این مطلب پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
برای تغییر کد، روی آن کلیک نمایید.
تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است.