شهید

شهید نور علی شوشتری



در دوازدهمین روز اردیبهشت ماه ۱۳۲۷ هـ.ش کودکی در ینگجه سرولایت نیشابور پا به عرصه جهان نهاد که پدر و مادرش نام او را - به دلیل عشق و محبتی که به امیر مؤمنان، علی (ع) در دل داشتند «نورعلی» گذاشتند. خانواده نورعلی خانواده ای مذهبی بود و پدرش حاج فرج الله کد خدا و بزرگ «ینگجه» در همه حال از مردم دستگیری و حمایت می کرد. او در خانواده ای که عشق و علاقه به اهل بیت رسول نسل به نسل و سینه به سینه به هم رسیده بود در دامن مادری نیکو خصال به نام «زهرا» رشد کرد. «نورعلی همچون دو خواهر خود بتول و طاهره و دو برادرش غلام حسین و غلام حسن در مکتب ملا عباس - پدر بزرگش - قبل از هر چیز دیگری با قرآن آشنا شد و بعد از آن در تنها دبستان ینگجه تحصیلات ابتدایی را آغاز نمود. در خانواده کد خدای ینگجه تحصیل علم و تقوا، امری لازم به شمار می آمد، به همین دلیل «نورعلی تحصیلات راهنمایی خود را در «چکنه» ادامه داد. فرزند چهارم حاج فرج الله شوشتری، از همان نوجوانی به رسم آبا و اجدادی اش همواره در مراسم مذهبی روستا در صف اول قرار داشت؛ به طوری که مردم ینگجه» هر محرم از «حسن خوانی» او که جوانی درشت هیکل و خوش صدا بود و صدایش در میان دسته های عزاداری تمام کوی و برزن را می لرزاند به وجد می آمدند. دوران نوجوانی تا جوانی نورعلی به سرعت سپری شد و در سال ۱۳۴۷ سربازی او در تهران گذشت. او پس از پایان سربازی در تاریخ ۱۳۴۹/۱۱/۲۶ دختر محضردار ینگجه را که از دوستان قدیم و دوران تحصیل حوزه ی پدرش بود، به عقد خویش درآورد و دو سال بعد با وی ازدواج کرد. سال های ۵۰ تا ۵۱ برای نورعلی شوشتری» و همسرش طیبه» درری سرولایتی که آن زمان زندگی را با کشاورزی و خشکسالی می گذراندند ، سالهای زیاد راحتی نبود تا این که او به اهواز رفت و حدود ۳ سال در کار جاده سازی بود و با فوت پدرش - حاج فرج الله - در حالی که مهندس پیمانکار اصرار به ماندن او و سکنی گزیدن در جنوب داشت به ینگجه» بازگشت. نورعلی در مدت ۸ سالی که در ولایت پدری خود زندگی کرد صاحب سه فرزند به نامهای؛ مهناز فرج الله و روح الله شد و در سال ۵۸ و بحبوحه انقلاب به نیشابور نقل مکان کرد. بی تردید در مسیر حرکت هر انقلابی چهره هایی هستند که بیش از دیگران بر روند رویدادهای آن انقلاب تأثیر می گذارند. سردار نور علی شوشتری هم رزمان و همراهانش از چنین ویژگیه های برخوردار بودند. شیره وی از صبح پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران به رهبری امام خمینی الهه در خطر خیزترین صحنه های انقلاب حضور یافت و با رشادت و تدبیر به مدیریت بحران های کوچک و بزرگ پرداخت، به طوری که دوستانش میگویند: «هر وقت میخواستیم سراغ او را بگیریم باید به دشوارترین صحنه های اداره کشور سر می زدیم.» او که پیش از انقلاب اسلامی، در فعالیت های ضد رژیم ستم شاهی نقش بسزایی داشت پس از پیروزی انقلاب و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جزو نخستین کسانی بود که به عضویت این نهاد مقدس درآمد. شوشتری در آغاز دوران طولانی جهاد و مبارزه همچون سربداری سترگ از خراسان به همراه خیل بسیجیان جان برکف به کردستان شتافت و با همراهی آنان که به فرماندهی اش برگزیده بودند، به نبرد سختی مشغول شد که نتیجه ی آن، آزادسازی سنندج از اشغال عوامل بیگانه بود. در همین نبرد جانانه شجاعت، تدبیر و توانمندیهای این سردار بزرگ آشکار شد. او با کاردانی و درایت توانسته بود نقش بارزی در پیروزیهای مردم مسلمان کردستان علیه عوامل استكبار جهانی در این منطقه ایفا کند و نام خود را با مجاهدتهای خاموش رزمندگان اسلام در غرب کشور قرین سازد. تحمیل جنگ سهمگین عراق علیه ایران فرصت ۸ ساله ای برای این سردار دلاور به وجود آورد تا جوهره وجودی خود را به منصه ظهور برساند و با ورود به تنور جنگ ، سلسله مراتب فرماندهی را در پرخطرترین معرکه های جنگ به دست آورد و از فرماندهی گروهان گردان، محور، تیپ ، لشکر تا هدایت عملیات را طی کند. او فرمانده ی پیروز گردان های خط شکن بود و در جبهه هایی که هدایت عملیات بر عهده اش بود مشحون از اطمینان در پیروزی بر خصم بود. کارنامه تیپ ظفرمند جواد الائمه (ع) و لشکرهای خط شکن ۲۱ امام رضا (ع) و ۵ نصر با نام این فرمانده پرآوازه ، شجاع، مدیر و مدبرعجین است. نقش ارزشمند وی در آزادسازی مناطق اشغالی خوزستان از لوث وجود صدامیان بعثی و حماسه های آزادی بستان ، فتح المبین ، شکست ارتش بعث عراق در عملیات بزرگ آزادسازی خرمشهر و نبردهای سرنوشت سازی چون رمضان (شرق بصره ، خیبر جزایر مجنون و شمال شرق بصره بدر شرق دجله ، فتح فاو (والفجر ۸) و آزادسازی میمک در غرب کشور فراموش ناشدنی است. سردار شوشتری نقش برجسته ای در فرماندهی قرارگاه نجف اشرف نیروی زمینی سپاه برعهده داشت و در پیروزیهایی چون فتح مهران پیشروی قوای اسلام در استان سلیمانیه عراق و عملیات حماسی کربلای ۵ که منجر به شکستن دژ دفاعی بصره و پیشروی نیروی زمینی سپاه به سوی بصره شد نقشی تأثیرگذار و حضوری کارساز و تعیین کننده در شرایط آن روز جنگ داشت. سردار حمزه حمید نیا از فرماندهان دوران جنگ در ارتباط با ویژگیهای درخشنده این شهید می گوید: شجاعت و تدبیر از ویژگیهای بارز سردار شوشتری بود به طوری که با قاطعیت می توانم بگویم هیچگاه از دشمن نترسید و همیشه دشمن را حقیر شمرد. سردار حمیدنیا با توصیف اقتدار و صلابت وی می گوید: سال ۶۰ در دفاع از تنگه چزابه در منطقه بستان براثر ایستادگی و تدبیر این فرمانده بزرگ با وجود فشار طاقت سوز ارتش عراق و به میدان آوردن چندین یگان رزمی و آماده خط دفاعی ما شکسته نشد.» سردار شوشتری تقریباً در همه ی عملیات های بزرگ دوران دفاع مقدس به جز عملیات محرم در منطقه جنگی حضور داشت و رشادت مثال زدنی اش موجب شد به فرماندهی لشکر ۵ نصر و پس از مدتی قرارگاه نجف اشرف برگزیده شود. حضور فعال وی در خطوط مقدم جبهه موجب شد تا ۷ بار به شدت مجروح شود و افتخار جانبازی نیز همچون برگ زرین دیگری در کتاب زندگی سراسر مجاهدتش به ثبت برسد. با وقوع عملیات مرصاد به توصیه مقام معظم رهبری مسؤولیت این عملیات دشوار را بر عهده گرفت و به روایت شهید صیاد شیرازی فرماندهی خوبی از خود به نمایش گذاشت تا جایی که در تماس با مرحوم حاج سید احمد خمینی برای گزارش پیشرفت عملیات به امام خمینی ، حضرت امام خطاب به سردار شوشتری میفرمایند: «در این دنیا که نمی توانم کاری بکنم، اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعاً شما را شفاعت خواهم کرد.» با پایان یافتن جنگ تحمیلی، این سرباز پاکباز اسلام که دهها بار تا مرز شهادت پیش رفته بود، در ادامه مجاهدتهای خویش به منطقه شمال غرب کشور شتافت و با پذیرش فرماندهی قرارگاه حمزه سید الشهدا الله تداوم بخش راه نورانی مسیح کردستان شهید بروجردی گردید. وی مسیر ترقی را به واسطه قابلیت های مدیریتی و اخلاقی و مردمداری طی نمود و به سمت جانشینی فرماندهی نیروی زمینی سپاه نائل آمد. او سازماندهی نوین نیروی زمینی سپاه را برعهده گرفت و در دوران طولانی در این سمت باقی ماند و با حفظ سمت و هدف تأمین امنیت پایدار و حمایت از مردم منطقه سیستان و بلوچستان به عنوان فرماندهی قرارگاه قدس جنوب شرق کشور منصوب شد. سردار شوشتری طرحهای زیادی برای برقراری امنیت در منطقه سیستان و بلوچستان داشت و عملکردش در مدت کوتاهی موجب ترس ضد انقلاب و عناصر وابسته به بیگانگان شده بود؛ چرا که آنان میدانستند با به اجرا درآمدن طرح های او دیگر جایی برای آنان وجود نخواهد داشت. حدود یک هفته قبل از شهادت، طرح وی را برای سران عشایر و قبایل منطقه جنوب شرق کشور توضیح دادند که با استقبال آنان مواجه شد. این طرح متضمن ایجاد شغل و امنیت پایدار از طریق تأسیس بازارچه های مرزی و ... بود. سران عشایر نیز با رویی گشاده برای اجرای طرح های ایشان اعلام آمادگی کرده و مشتاقانه پیگیر عملی شدن آنها بودند. شوشتری راه حل امنیتی منطقه را نظامی نمی دانست و ریشه ناامنیهای منطقه را در فقر اقتصادی و فرهنگی جستجو می کرد. لذا با طراحی طرحهای متعدد اقتصادی و فرهنگی در پی ریشه کن کردن نفوذ عناصر مخل امنیت در منطقه بود. روح بلند سردار نورعلی شوشتری همواره در افق شهادت در پرواز بود و یاد دوستان و همرزمان شهیدش لحظه ای او را رها نمی کرد و پس از ۳۰ سال مجاهدت هنوز در حال و هوای شهادت بود. این روحیه به او اخلاص و معنویتی بخشیده بود که دل از دنیای فانی بکند و در حسرت پیوستن به سینه سرخان مهاجر باشد. سرانجام در یکشنبه خونین ۲۶ مهر ۱۳۸۸ در منطقه پیشین سیستان و بلوچستان به همراه یاران به آرزوی دیرینه اش یعنی شهادت نایل آمد. سردار شهید نورعلی شوشتری عمری با شرافت و مجاهدت به سر برد و برای صیانت از دستاوردهای انقلاب اسلامی یعنی استقلال و جمهوری اسلامی همانند سربازی جانباز در خط مقدم حوادث و خطرات حضور یافت و خون خود را نثار توسعه عمران و امنیت پایدار مردمی کرد که به آنان عشق می ورزید. آری او با شهادت خود مشعل باشکوهی را در بلندای ابدیت پیش روی آیندگان و نیک اندیشان این مرزوبوم روشن کرد.

دین و ایمانم را نمی فروشم

سـرباز بـود. در مسـابقات تیرانـدازی ارتـش اول شـد. گذاشــتندش گماشــته پســرخاله شــاه. راضــی نبــود میگفــت: اوضــاع خانــواده اش اصلا خوب نیســت و هیــچ قیدوبنــدی ندارنــد. از غصــه مریــض شــد. چنــد روزی بازداشــتش کردنــد. گفتنــد: «اگــر اینجــا بمانــی، میبریمــت گارد شاهنشـاهی.» زیـر بـار نرفـت. گفـت: «دیـن و ایمانــم را بــه هیــچ قیمتــی نمیفروشــم.» فایده ای نداشت ...

حمزه حمید نیا - همرزم شهید

ماجرای ورودش به سپاه جالب بود. خودش برایم تعریف کرده بود که: «اوایل سال ۵۸ هنگامی که هنوز در روستا بودم یک شب خواب دیدم حضرت امام به روستای ما آمدند و در میان همه ی خانه ها به خانه ی ما سر زدند و رو به من کرده و گفتند وارد سپاه شوید! چند روزی گذشت و من به آن خواب توجه نکردم. هرچند در گوشه ی ذهنم مانده بود که باز خواب ایشان را دیدم که به روستای ما آمده و به خانه ی ما وارد شدند و تأکید کردند که شما وارد سپاه بشوید! با این رؤیای صادقه وارد این لباس شد.

طیبه دُرری سرولایتی - همسر شهید

1-چند قدمی میان اتاق راه رفت و دوزانو روبرویم نشست. احساس کردم میخواهد حرفی بگوید. کلت کمری اش را بیرون آورد، طرفم گرفت و گفت: «این رو بازو بسته کن.» متعجب از کارش گفتم: «بلد نیستم.» خودش شروع به بازکردن کلت کرد، بعد آن را بست. فشنگها را داخلش گذاشت و گفت: دیدی چطور این کار رو انجام دادم؟» به تأیید حرفش سر تکان دادم. او كلت را از فشنگ خالی کرد و دوباره طرف من گرفت. گفت: حالا این رو بازوبسته کن تا ببینم بلد شدی یا نه؟!» كلت را گرفتم و بازوبسته کردم. با لبخند تحسین برانگیزی گفت: خیالم راحت شد.» پرسیدم: «حالا این کار برای چی بود؟» ابرویی بالا انداخت و جواب داد: «مگر نمی دانی که جنگ شروع شده؟» تا این را گفت دلم فروریخت ، بغض راه گلویم را گرفت . رنگم انگار پریده بود. سعی کردم تا به خودم مسلط شوم و با بغض پرسیدم: «کجا می خوای بری ؟ جواب داد: «منطقه .» دستهایم بی اختیار شروع به لرزیدن کرد و گونه هایم خیس اشک شد. حالم را که دید، پرسید: «چی شد؟» با صدایی لرزان و بریده بریده جواب دادم: «اگه ... اگه بخوای بری توی این شهر غریب با سه تا بچه چکار کنم؟» با تبسمی آرام گفت: «دوست دارم مثل حضرت زینب (س) صبور باشی تا بتوانی بچه ها رو نگهداری و زینب وار زندگی کنی.» با شنیدن این حرف انگار آب سردی بر آتش وجودم ریخت دلم آرام گرفت؛ آن قدر آرام که هنوز هم یادآوری آن لحظه تسکین وجودم است.

2-فرمانده ی گردان بود در عملیات رمضان پایش مجروح شده بود همان بیست روزی که مجبور شد مرخصی بیاید آرام و قرار نداشت. خیلی ناراحت بود و مدام میگفت: «میخوام برگردم منطقه.» می گفتم: «حالا چرا این قدر عجله داری؟» می گفت: «الآن نیروهایم فرمانده ندارند. به نیروهای زیر دستم گفته ام اگر تا فهمیدید فرمانده خودش را عقب میکشد باید آن فرمانده رو از بین برد. فرمانده وقتی فرمانده است که همیشه اول از همه جلو برود و بعد نیروها دنبالش باشند. از هم رزم هایش شنیده بودم که او همیشه پیشروی نیروهایش است. با وجود این که هنوز پایش توی گچ بود، بازهم رفت جبهه.

3-نور علی با کمک شهید صیاد شیرازی، باختران را در عرض ۴۸ ساعت از محاصره بیرون آورده بود و می گفت: «در میان عملیات مرصاد مدام بی سیم ها و تلفن ها زنگ میخورد، طوری که نمی گذاشت متمرکز کار شویم؛ دستور دادم آن ها را خاموش کنند. بعد از این که عملیات با پیروزی تمام شد. بی سیم ها را روشن کردیم. آقای هاشمی رفسنجانی تلفن کرد و گفت: شوشتری چه خبر؟ گفتم: الحمد الله ... پیروز شدیم.» بعد از عملیات مرصاد هم وقتی گزارش عملیات را تلفنی به سید احمد خمینی میدهد؛ سید احمد می گویند: «امام خمینی (قدس سره) خطاب به شما و نیروهایتان میگویند اگر توی این دنیا نتوانستم برایتان کاری انجام دهم، توی آن دنیا اگر آبرویی داشته باشم، قطعاً شفاعتتان می کنم.» هر وقت این جمله را بر زبان می آورد، اشک در چشمهای نورعلی حلقه می زد و می گفت: «اگر امام شفاعتم کند، هیچ غصه ای ندارم.»

4-یکی از همکارانش میگفت: «وقتی حاج آقا ارومیه بودند یک شب فهمیدم تب کردند. به یکی از همکاران گفتم که بهتره برویم برای ایشان سوپ و غذا بخریم که حالشان خیلی بد است. همکارم گفت قبول نمی کند. گفتم چرا قبول نکند؟! رفتیم و کمی سوپ و یک پرس برنج گرفتیم. وقتی برگشتیم حاج آقا شوشتری مشغول نماز خواندن بودند غذا را روی میز دفتر کار ایشان گذاشتیم و بیرون رفتیم. بعد از نماز صدایم زد: این چه کاریه کردی؟ گفتم: چون حال نداشتید رفتیم و غذا خریدیم گفت: امشب به سربازهای پادگان هم همین غذا رو می دهید؟ با اشاره به غذا گفت اینها رو بردار ببر نمی خورم. پولش رو اگر از بیت المال دادید پس بده؛ اگر هم پس نگرفتند، پول غذا رو بدهید و باشد برای خودتان من با سربازها سفره ام یکی ست . غذا رو برداشتیم و بیرون آمدیم. آن شب غذای سربازهای پادگان آش بود. آقای شوشتری هم با آن حال بیمار همان آش را خوردند!

5-از دیگر خصوصیات او این بود که اگر یک نفر قدم کوچکی برایش برمی داشت، همیشه درصدد جبران بر می آمد. روزی به اتفاق هم از روستا می آمدیم که دیدم از ماشین پیاده شد و به پیرمردی که به نظر نمی رسید وضع اقتصادی بدی داشته باشد پولی داد. از آقا نورعلی پرسیدم: «موضوع چیه؟!» گفت: این مرد برای من یک روز که چوپان کوچکی بودم کار بزرگی انجام داد. باران شدیدی میبارید این مرد وقتی من را دید «گینک» نوعی لباس نمدی مخصوص چوپانان خودش را از روی دوشش درآورد و روی من انداخت و گفت این را بگیر و این جا استراحت كن . هیچ وقت این محبت او را فراموش نمیکنم و تا زنده هستم کمکش میکنم.» نور علی محبت هیچ کس را فراموش نمی کرد.

6-تابستان ۱۳۸۸ روح الله روی زمین های پدری کشاورزی میکرد همراه نورعلی کنار مزرعه پسرمان نشسته بودیم. روح الله با دیدن گنجشک ها گفت: «آقاجان این گنجشک ها امان نمیده و همش گندم و جو را می خورند. نورعلی گفت: باباجان این حرف رو نزن به این فکر کن که خداوند این توان رو به تو داده تا با دست تو روزی این پرنده ها از دل زمین بیرون بیارم.»

7-حدود هشت ماه به سیستان و بلوچستان رفت و آمد کرد نشستها و جلسات مختلفی داشت. در این هشت ماه هفته ای یک بار و گاهی هر دو هفته یک مرتبه به خانه می آمد. بعدها شنیدم که قبل از جلسات به پاسداران اجازه بازرسی بدنی نمیداد و می گفت: «به بلوچ بی احترامی میشود بازرسی سفت و سخت نکنید. همراهانش تعریف می کردند که قرار بود نشست سوم و آخرین جلسه با سران طوایف معتمدین سیستان و بلوچستان و مردم منطقه برای ایجاد وحدت و رفع اختلافات طایفه ای و مشکلات معیشتی از جمله بهبود آبیاری کشاورزی ساخت مدرسه و دایر کردن بیمارستان صحرایی برگزار شود. در مسیر همایش قرار شد از نمایشگاه صنایع دستی که در همان محل قرار داشت دیدن کنند. جوانی در انتهای نمایشگاه، پشت به مردم روی پله ای نشسته بود؛ طوری که صورتش طرف بیرون نمایشگاه بود و کسی به او توجهی نداشت. نور علی در حالی که سازندگان را به انجام چنین کارهایی تشویق میکرد پیش می رفت. جوان از روی پله برخاست و تا دومتری اش آمد که او را با کنترل از راه دور منفجر می کنند. در آن حادثه بیش از چهل نفر که بیشتر از افراد محلی بودند شهید شدند از جمله یک پسربچه ۴ ساله به نام محمد بیر همراه پدر و پدربزرگش که یکی از غرفه داران نمایشگاه بود. محمد به پدر بزرگش گفته بود: می خوام سردار را ببینم.» پدر بزرگش جواب داده بود: «لباس هایت رو بپوش تا همراه ببرمت .. محمد لباس نو می پوشد و وقتی سردار را میبیند طرفش می رود. در چند قدمی همدیگر بودند که انفجار رخ میدهد و همگی شهید می شوند.

8-مدتی بعد از شهادت ایشان مقام معظم رهبری االله به خانه ی ما آمدند در آن دیدار آقا فرمودند: بعد از جنگ خیلیها به حاشیه رفتند، اما شهید شوشتری همچنان ماندند.» ایشان در ادامه افزودند: هیچ کس برای من شهید شوشتری نمی شود.» عکسی از شهید را در دستشان گرفتند مربوط به دورانی بود که از دست حضرت آقا درجه گرفته و پیشانی شهید را بوسیده بودند. حضرت آقا فرمودند: «فکر نکنید محاسن سفید پدرتان از سن و سال ایشان است، محاسن ایشان در این اواخر سفید شده است وقتی مستضعفین را می دیدند وقتی مشکلات را می دیدند.

امیر منوچهر کهتری - همرزم شهید

تقریباً همه ی عملیات ها را در کنار هم بودیم شوشتری اعتقاد خاصی به وحدت بین سپاه و ارتش داشت یادم هست در سال ۶۲ در عملیات والفجر ۳ در مهران یک ارتفاع مهم و استراتژیک به نام کله قندی وجود داشت که توسط یک گردان عراقی به فرماندهی سرهنگ جاسم تصرف شده بود. ما شبانه روز روی آنها آتش می ریختیم و ۱۱ روز تمام آنها را محاصره کرده بودیم؛ اما نیروهای سرهنگ جاسم مقاومت می کردند. جاسم مورد حمایت شدید صدام بود و حتی بعداً متوجه شدیم که در آن مدت صدام دو بار با سرهنگ جاسم تماس گرفته و حتی یک درجه هم به او داده است بنابراین جاسم با تمام وجود مقابل نیروهای ما ایستاده بود تا این که یک روز شوشتری با یک گروهان به ما اضافه شد و با همان یک گروهان توانست گردان سرهنگ جاسم را شکست دهد و او را دستگیر کند.

سید یحیی رحیم صفوی - همرزم شهید

در عملیات کربلای ۵ که بیش از ۲۰ شبانه روز طول کشید یک مرتبه فرماندهان را در کانالی توی منطقه پنج ضلعی در شمال منطقه ی عملیاتی که عرضش کمتر از یک متر بود جمع کردیم تا برای ادامه عملیات تصمیم گیری کنیم. حجم انبوه آتش توپخانه و هواپیماهای عراق مانع از شکل گیری این جلسه میشد. من در این کانال حتی یک بار ندیدم که سردار شوشتری سرش را پایین بیاورد یا نگرانی از اصابت گلوله یا ترکش داشته باشد.

علی دلبریان - همرزم شهید

1-یــک بــار بــه منطقــه غــرب بــرای شناســایی رفتــه بودیــم. یــادم می آیــد یــک ســنگر فرماندهــی شــبیه غــار بــود. بــا حالــت خمیــده داخــل رفتیــم. گــرم صحبــت شــدیم کــه دیــدم ســردار بــا یــک لبــاس کـردی آمـد. بـا خـودم گفتـم: «حتمـا مقر نیروهای اطلاعات اسـت.» بـه یکـی از بچه هـا گفتـم: «مگـر اینجــا کجاســت؟» گفــت: «مقــر ســردار شوشــتری. مــا مزاحــم ایشــان شـده ایم.» خیلـی عجیـب بـود؛ درسـت برعکـس همـه جـای دنیـا که سـعی میکننـد قـرارگاه مرکـزی را بزننـد، سـردار می آمـد قـرارگاه را نزدیـک نیروهـا مـیزد.

2-توی لشکر میگفتند اگر کسی جوابتان را نداد پیش سردار شوشتری بروید بچه ها می رفتند کمین می کردند تا برای نماز بیرون بیاید، چون دفتر دارش کسی را به دلایل نظامی راه نمی داد. برای نماز که بیرون میآمد همه دوره اش می کردند. بعضی از سربازها می گفتند: «ما نان آور خانه هستیم و ...» دستور میداد بررسی کنند که اگر حرفش درست است ظهرها از پادگان خارج شود. او همان سرداری بود که وقتی توی عملیات می خواستند عقب نشینی کنند، خودش با موتور تک تک سنگرها را سر میزد که نکند یک بسیجی جا مانده باشد و اسیر شود.

3-اگر پیشش میرفتی مثلاً می گفتی: «فلانی تخلف کرده بلافاصله تصمیم نمی گرفت. نظرش برنمی گشت. خیلی ظرافت داشت. دقت می کرد. از چند نفر سؤال می کرد گاهی میشد طرف می آمد کلی گله می کرد، مثلاً می گفت: «سردار، آشپزخانه کم کاری می کند، غذا کم می دهد.» سردار لبخند میزد و می گفت: «خب آقا شما توی لشکر چه کاره ای؟» مثلاً می گفت: «مسؤول سوخت رسانی ...» با خنده میگفت: «شما سوخت آشپزخانه را به موقع می رسانی؟ خب شما هم باید وظیفه ات را درست انجام دهی.»

4-دوســتان میگفتنــد زمــان بازنشســته شــدنش بــود، هرچــه میگفتنــد: «آقــا بیــا بــرو بازنشســته شــو! یــک عمـر تـوی جبهـه بـودیو خدمـت کـردی، بیـا بـرو آب و هوایـی تـازه کـن. ایـن لبـاس را رهـا کـن.» شوشــتری جــواب میدهــد: «مــن بــا آرمانهــای بسـیج عهـد بسـتم کـه در ایـن لبـاس شـهید شـوم»

5-روز وداع با شهید در دانشگاه فردوسی ، دانشجویی آمد و کنارم نشست . تعریف میکرد که توی یک جلسه ای سردار را دیده و شروع کرده به گلایه کردن که این کار اشتباه است یا در این جا نباید این طور عمل شود. این دانشجو میگفت: «دو- سه نفری هم کنارم بودند که ملاحظه می کردند و می گفتند: این حرف ها را به سردار نزن ... تعریف میکرد که سردار وقتی متوجه جلوگیری این چند نفر میشود، می گوید: «بیا جلو بگو جریان چیه؟ به این حرف ها گوش نکن.» توضیح میداد که من خیلی راحت با سردار صحبت کردم و دست آخر هم سردار زد روی شانه ام و گفت: «همیشه همین شجاعت را داشته باش.»

امیر مسعودیان - همکار شهید

از ورزش غافل نبود به ویژه کوهنوردی و پیاده روی های روزانه به رغم اینکه از ناحیه ی پا دچار مجروحیت جنگی شده بود هر روز صبح بلند می شد و به کوههای اطراف پادگان می رفت. یک بار گفتم «سردار» چرا همه اش کوه؟! یک روز هم بیایید با ما به استخر برویم.» خندید و گفت: برادر مسعودیان! اگر آمدی بیا کوه ، استخر پیشکش . یا علی!» گفتم: «پس فردا من زودتر می آیم پادگان تا شما هم توی کوه پیمایی تنها نباشید.» دوباره خندید و گفت: «راستی، راستی مردش هستی بیایی؟!» گفتم: «بله حالا این یک بار را می آیم تا ببینم چه میشود؟ با این حساب که هر روز ساعت پنج صبح توی محل کارم حاضر میشدم پیش خودم گفتم که فردا هم همین ساعت می آیم تا با سردار شوشتری به کوه برویم فردا صبح هنگامی که گرگ و میش بود سریع لباسم را عوض کردم و آماده شدم دیدم از ایشان خبری نیست ! گفتم که الحمد الله خواب است. رفتم دو سه بار به در اتاق محل استراحتش زدم و دیدم خبری نشد! آخر با همان لباس گرمکن آمدم پایین ساختمان که ناگهان دیدم ایشان دارد از کوه برمی گردد! رسید و زد روی شانه ام و گفت: «پهلوان! دیر کردی!» گفتم: «سردار هوا هنوز تاریک است ، شما کی رفتی که حالا برگشتی؟! تازه ساعت پنج شده!» گفت: پنج که موقع کار است، قبلش باید می آمدی!» گفتم: «نه دیگر ما نیستیم؛ ما نمی توانیم هم پای شما بشویم همین امروز برای ما بس است.» گفت: نه همین که همت کردی و آمدی خودش کافی است. حالا که لباس ورزشی پوشیدی، پس حیف است. برو کمی نرمش و ورزش کن و برگرد.» و این گونه روزش را شروع می کرد.

شیخ علیرضا احمدی

یک نکته ی دیگر در شخصیت و رفتار ایشان ، عمل به این روایت معصوم (ع) است که می فرماید: مردم را به غیر از زبانهایتان به کار خیر دعوت کنید یعنی با عملتان . بنابراین خودش به لحاظ اخلاقی نمونه بود. از این رو می توانم ادعا کنم که ایشان قله ی قلبهای مردم منطقه را تصرف کرده بود. یکی از بلوچها در نشستی که توی منطقه با ایشان داشتیم به من می گفت: «او آن قدر خاکی و مردمی بود که بچه های ما را روی زانوهایش می نشاند و صورتشان را میبوسید و دست نوازش بر سرشان میکشید و در ادامه چنین گفت: بچه های ما هم طوری محبت ایشان به دلشان می نشست و مجذوبش میشدند که گویی پدر واقعیشان باشد!

محسن رنجی - همکار شهید

1-ایشان یک بار برایم تعریف کردند: «در عملیات والفجر مقدماتی سال ۶۱ فرمانده گردان بودم قبل از عملیات در خواب دیدم با تمام بچه های گردان به حرم آقا ابا عبد الله الحسين (ع) مشرف شدیم و افرادی از گردان به زیارت آقا می رفتند. من سه بار بلند شدم که به زیارت بروم؛ اما جلوی من را گرفتند و مانع رفتن من به زیارت شدند به من گفتند شما کربلا نمی روید، شما باید به مکه بروید فردایی که عملیات شد تمام بچه هایی که در خواب دیدم که به زیارت رفتند به شهادت رسیدند و من ماندم تا ببینم کی به شهادت می رسم؟»

2-از سال ۷۹ تا تابستان ۸۴ به مدت پنج سال مسؤول قرارگاه حمزه سید الشهدا الله بود. روحیه ای بسیار قاطع داشت و در سرکوب عناصر و گروهکهای ضد انقلاب بسیار جدی بود. در عین حال با مردم بسیار مهربان و با افراد زیر دست خود بسیار عاطفی و با صبر و حوصله برخورد میکرد برای خدمت به مردم و نظام از هیچ کاری دریغ نمی کرد. از ۳۰ سال خدمت خود هشت سال را در جنگ بود. یک سال قبل از جنگ در کردستان بود. پنج سال در قرارگاه حمزه و هشت سال نیز در مشهد و در مناطق عملیاتی شرق مشغول به مبارزه با قاچاقچیان بود. تلاش برای ایجاد وحدت بین مردم منطقه را از کردستان آغاز کرده بود و ادامه ی روند فعالیت ایشان در این رابطه تا سیستان و بلوچستان ادامه داشت. این اواخر از سال ۸۴ نیز در نیروی زمینی بود و در این سی سال کلاً در مناطق عملیاتی بود. از خانواده دور بود و گاهی اوقات پنج شنبه و جمعه هم نمی رسید که به خانواده سر بزند. گاهی اوقات آنقدر خسته میشد که از شدت و فرط خستگی نای تکان خوردن نداشت. خواب ایشان بسیار کم و سبك بود. نکته جالب در مورد شهادت ایشان این است که تاریخ دقیق عضویت این شهید در سپاه ۵۸/۸/۱ و تاریخ شهادتشان ۸۸/۷/۲۶ بود یعنی پنج روز مانده بود تا ۳۰ سال خدمت ایشان در سپاه تمام شود که به درجه رفیع شهادت نایل شد.

حسین اسلام فر - همکار شهید

مدتی با ایشان به عنوان خادم آستان حضرت رضا (ع) هم خدمت بودم. ایشان ارادت خاصی به ائمه اطهار اللام و ولایت داشت. در عین صلابتی که داشتند زمانی که پا به این مکان مقدس می گذاشتند، واقعاً با کمال خضوع و خشوع وارد میشدند. یکی دو کشیک پیش از شهادت به ایشان گفتم: سردار خسته هستید، کمی استراحت کنید.» (من حدود ۴-۳ سال در منطقه سیستان و بلوچستان خدمت کردم و چون منطقه ای محروم است و فقرش با هیچ جای ایران قابل قیاس نیست، میدانم که آن جا چطور است. گفتم: «سردار! بس نیست؟» گفت: «نه، آنجا به من نیاز دارد. یکی باید به این مردم محروم خدمت کند.» ایشان برای کشیک از در طلا می آمد. آن روز همان جا کنار در طلا رو به ضریح مطهر ایستاده بودم که آمد. سلام و احوالپرسی کردم. سردار شوشتری گفت: «آقای اسلام فر اجازه می دهی بایستم؟!» گفتم: «اختیار دارید، شما هر زمان که تشریف بیاورید در خدمت هستیم.» چوب پر را به ایشان دادم و پست را تحویل گرفت. در حالی که چهره اش مانند بچه ها معصوم شده بود به من گفت: «شاید این آخرین پستم باشد در اینجا! همیشه جدی و محکم برخورد میکرد چه وقتی که فرمانده قرارگاه حمزه بود و چه زمانی که جانشین نیروی زمینی سپاه بود و یا در سپاه خراسان مسؤولیت داشت. هنگام کار جدی و دقیق بودند؛ اما در غیر زمان کار دوستانه و صمیمی برخورد می کردند. سردار تکبر نداشت و در اردوهای خصوصی یا مأموریت که می رفتیم، در عین صلابت، فروتن بود.

پیام مقام معظم رهبری (مدظله) به مناسبت شهادت شهید شوشتری و جمعی از یارانش

بسم الله الرحمن الرحيم

جنایت تروریستهای خونخوار در بلوچستان چهره اهریمنی دشمنان امنیت و وحدت را که از سوی سازمان های جاسوسی برخی دولت های استکباری حمایت میشوند بیش از پیش آشکار ساخت. به شهادت رساندن مؤمنان فداکاری هم چون سردار شجاع و با اخلاص شهید نورعلی شوشتری و دیگر فرماندهان آن بخش از کشور و ده ها نفر از برادران شیعه و سنی و فارس و بلوچ جنایتی در حق ملت ایران و به ویژه منطقه بلوچستان است که این انسانهای شریف، همت خود را بر امنیت و آبادی آن نهاده و مخلصانه برای آن تلاش می کردند. دشمنان بدانند که این ددمنشی ها نخواهد توانست عزم راسخ ملت و مسئولان را در پیمودن راه عزت و افتخار که همان راه اسلام و مبارزه با جنود شیطان است، سست کند و به وحدت و همدلی مذاهب و اقوام ایرانی خدشه وارد سازد. مزدوران حقیر و پلید استکبار نیز یقین داشته باشند که دست قدرتمند نظام اسلامی در دفاع از امنیت آن منطقه مظلوم و آن مردم وفادار لحظه ای کوتاهی نخواهد کرد و متجاوزان به جان و مال و امنیت مردم را به سزای اعمال خیانتکارانه خواهد رسانید. اینجانب شهادت جان باختگان این حادثه به ویژه سرداران شهید شوشتری و محمدزاده و دیگر پاسداران عزیز را به خانواده های محترم آنان تبریک و تسلیت گفته علوّ درجات آنان و شفای عاجل آسیب دیدگان را از خداوند متعال مسئلت می نمایم.

سید علی خامنه ای - 27 مهر 1388

فرازی از وصیتنامه شهید شوشتری در یک جلسه کاری

دیروز از هرچه بود گذشتیم ، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان می نوشتیم «یا حسین فرماندهی از آن توست»؛ الآن می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم. "نیمه پنهان ماه 30 (شوشتری به روایت همسر)"



نظرات و دیدگاه ها

نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما پیرامون این مطلب پس از تایید مدیر سایت نمایش داده خواهد شد.
برای تغییر کد، روی آن کلیک نمایید.
تاکنون نظری برای این مطلب ثبت نشده است.