شهید محمد طرحچی
محمــد طــرح چــی طوســی، فروردین مــاه ۱۳۳۲ در مشــهد مقــدس، دیــده بــه جهــان گشــود. دورهی ابتدایـی را بـا موفقیـت و زیـر سـایه مهـر پـدر و مـادری مهربـان پشـت سـر گذاشـت. در ۱۶ سـالگی مـادرش را از دســت داد. وی تحصیــات خــود را تــا اخــذ دیپلـم در زادگاهـش بـه پایـان رسـانید و سـال ۱۳۵۰ در دانشــکده پلی تکنیــک تهــران پذیرفتــه شــد. در زمــان دانشــجویی بــه مبــارزه ی پــی گیــر علیــه رژیــم پهلــوی ادامــه داد و در تشــکیل و ســازماندهی دانشــجویان مســلمان نقشــی اساســی داشــت. پــس از فارغ التحصیــل شــدن در یــک شــرکت راهســازی در اســتان خوزســتان شــروع بــه کارکــرد و بــه تعمیــق آگاهی هــای اسلامی و سیاســی خــود پرداخــت. در جریــان انقلاب شــکوهمند اسلامی بــه رهبــری امــام خمینــی (قدس سره) همــه ی تــوان خــود را در راه انقلاب صــرف نمــود. پــس از تشــکیل جهــاد سـازندگی بـه ایـن نهـاد انقلابی پیوسـت و بـا تمـام وجـود بـه تلاش پرداخـت. بـا حملـه ی بعثیـون علیـه جمهـوری اسلامی ایـران، راهـی مناطـق جنگـی شـد و بــه هماهنگــی فعالیتهــای جهــاد ســازندگی در جبهه هــا پرداخــت. محمــد طرحچــی جاده هــای اســتراتژیک نظامــی زیــادی در جبهه هــای جنــوب ایجــاد کــرد و در ابعــاد مختلــف خدمــات بســیار ارزنــدهای انجــام داد. ســرانجام بــه تاریــخ ۱۳۶۰/۶/۱۲ در آخریــن سـفرش، عـازم جبهـه ی الله اکبر شـد تـا در فتـح شـهر حســاس و مهــم بســتان، بــرادران رزمنــده ی خــود را یـاری رسـاند. او هنگامـی کـه در حـال نمـاز بـود، بـه ملاقات خداونـد شـتافت. مـزار ایـن شـهید بزرگـوار در بهشــت رضــا (ع) مشــهد واقــع اســت.
شهید حسین ناجیان - همرزم شهید
زمـان تحصیـل در دانشـگاه خیلی هـا فکـر میکردنـد محمــد بچــه ســربه زیر و ســاده ای اســت و کاری بــه سیاسـت نـدارد. امــا محمــد چنــان زیرکانــه کار میکــرد، حتــی سـاواک کـه آن موقـع در دانشـگاه بسـیار فعـال بـود، نتوانسـت کوچکتریـن رد پایـی از محمـد بـه دسـت آورد.
اسماعیل رستگار مقدم - شوهر خواهر شهید
محمــد در دانشــگاه پلی تکنیــک تهــران بــه عنــوان
یــك فــرد انقلابی شــناخته شــده بــود. همــراه بقیــه ی
مبــارزان در تظاهــرات شــركت و در پخــش اعلامیه و شب نامه ها، بــرای رســاندن پیــام انقلاب از هیــچ
كوششــی فروگــذاری نمیكــرد. بعــد از ایــن کــه
سـاواک تعـدادی از دوسـتانش را گرفتـه بـود، روزهـای
جمعـه بـا بقیـه ی دوسـتانش کوهنـوردی میکـرد و
روی ســنگهای داغ راه میرفــت! وقتــی از او علــت
کارش را میپرســیدیم، میگفــت: »ایــن كار رو
میکنــم تــا كــف پاهــام ســفت بشــه، میخــوام اگــه
دســتگیر شــدم و شلاق و شــكنجه ام كــردن، قــوی باشم.
اسماعیل رستگار مقدم - شوهر خواهر شهید
بعد از گرفتن مدرک کارشناسی اش در رشته ی
مکانیک مشغول به کار شد؛ اما خیلی زود از
شرکت بیرون آمد!
او می گفت: «این ۱۸ هزار تومانی که ماه
به ماه به من میدهند. حرام است. چون
آسفالت ها را کوتاه می ریزند و این پول
بیت المال هست.»
محمد از آن جا بیرون آمد و این مسئله در
بحبوحه ی انقلاب بود.
به محض این که جهاد سازندگی با فرمان
امام خمینی الله تشکیل شد. در کنار مهندس حسین ناجیان و تعدادی دیگر که ۸ نفر بودند.
کار را شروع کرد. آن قدر به بیت المال اهمیت می داد که شب ها وقتی به خانه می آمد. خودروی وانت جهاد را همان جا در جهاد می گذاشت و برای کارهای
خودش دست به اموال دولتی نمی زد .
شهید حسین ناجیان - همرزم شهید
شخصیت سیاسی او در دوران دانشگاه شکل گرفت. محمد که از هوش سرشاری برخوردار بود. هوش خودش را در اختیار مکتبش گذاشت. وی از سالهای ورود به دانشگاه راه خود را انتخاب کرده بود. با استفاده از هوش سرشاری که داشت. توانست تخصصهای لازم را در مدت کوتاهی به دست آورد. بعد هم این تخصص را در اختیار مكتب و انقلاب قرار می داد. گرچه زمینه های زیادی برای او فراهم بود که بتواند مثل سایرین آسوده زندگی کند؛ ولی همه ی این مسایل را به کنار زد و فقط خدا، امام و انقلاب را انتخاب کرد. یکی از خصوصیات ویژه ی محمد اخلاص او بود. هیچ وقت برای کسی سخن نمی گفت. برای همین است که ما از طرح چی مطلب سند و سختی نداریم. گرچه شاهد تلاش های شبانه روزی وی بودیم ولی آثار کمی از خود به جا گذاشت و این نشانه ی اخلاص او بود.
شهید حسین ناجیان - همرزم شهید
قبل از شروع جنگ، مدتی برای انجام مأموریتی به یکی از کشورها سفر کرده بود. پس از مدتی کوتاه به ایران برگشت و بی درنگ به سوی جبهه رهسپار شد. تاریخ اعزام وی ۱۳۵۹/۷/۱ بود. پس از ورود به خوزستان با همراهی و هم فکری سایر افراد ستاد پشتیبانی جبهه های جنگ که از طرف جهاد سازندگی مسؤولیت یاری رساندن به جبهه ها را بر عهده داشت. تأسیس کرد. سپس مسؤولیت مستقیم تمام عملیات هایی را که جهاد سازندگی در جبهه های جنوب انجام می داد. بر عهده گرفت با نظارت و هماهنگی وی جاده های استراتژیک و نظامی زیادی در جبهه های مختلف جنوب کشیده شد. محمد در امور تدارک تبلیغات و تعمیرات خودروهای نیروی سیاه و ارتش خدمات زیادی انجام داد. طرح چی نقش بسیار مؤثری در عملیات دارخوین که به نام فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا» مشهور بود و عملیات آزادسازی کرخه نور به عهده داشت. به خاطر مسؤولیت حساسی که داشت همیشه در خط اول جبهه بود. در حالی که هدایت و هماهنگی خودروهای بزرگ راه سازی را انجام می داد. در عملیات سنگر سازی و ایجاد سدهای طولانی و بلند خاکی نیز شرکت می کرد.
به نقل از همرزم شهید
شبی که قرار بود در جبهه ی محمدیه آب را روی نیروهای عراق باز کنند میخواستیم زیر آتش شدید دشمن یک بلدوزر را که تا فرمان در آب و گل فرو رفته بود بیرون بیاوریم محمد طرح چی با زحمت زیاد بلدوزری که در دید دشمن قرار داشت و هیچ کس نمی توانست به آن نزدیک شود را بیرون آورد و بر روی یک تریلی قرار داد؛ اما به علت لجن بودن منطقه امکان حرکت تریلی نبودا مجدداً بلدوزر را پایین آوردند و محمد با یک بلدوزر دیگر به آن نزدیک شد و ماشین را بکسل کرد. بعد هم خودش رانندگی بلدوزر را بعهده گرفت. در این هنگام پنج گلوله ی توپ دشمن بر سرمان فروریخت بارانی از گلوله توپ و خمپاره باریدن گرفت انگار آتشفشانی ایجاد شده بود! همه روی زمین دراز کشیدیم. همان وقت به فکر طرح چی که سوار بلدوزر بود افتادم. نگران بودم و توی دلم گفتم شاید زخمی با اسیر شده؟» بلند شدم و به طرفش رفتم. دیدم از بلدوزر پایین آمد و خندیدا مجدد روی بلدوزر رفت تا کار را ادامه دهد اما آتش عراقی ها دوباره شروع شد. بچه ها شروع کردند به اصرار تا او را از این کار بازدارند. هرچه محمد را صدا زدیم که امکان فعالیت وجود ندارد و باید پایین بیاید فایده ای نداشت میگفت شما برگردید، من کار رو تمام می کنم.» شرایط طوری بود که شهادتش برای ما حتمی شد؛ در حالی که لبخند می زد دستگاه را به جلو می راند. این حالت نترسی و شجاعت از ویژگیهای مخصوص او بود. بالاخره توانست بلدوزر را از منطقه خطر بیرون بیاورد.
به نقل از همرزم شهید
خیلـی کـم بـه مرخصـی میرفـت. یـک بـار، نزدیـک
بــه ده مــاه از حضــورش در منطقــه میگذشــت.
وقتـی دوسـتانش بـه محمـد اصـرار کردنـد مرخصـی
بـرود، جـواب مـیداد: »در شـرایط فعلـی بـه مرخصـی
اعتقــاد نــدارم. در شــرایطی کــه ناموســمان درگــرو
حضورمـان در جبهه هاسـت، بـا وضعیتـی کـه هـر روز
دشــمن منطقــهای از خاکمــان را میگیــرد و مســتقر
میشــود، هرچــه در منطقــه داریــم بــه تــاراج میبــرد.
مــردم منطقــه را قتل عــام میکنــد، هیــچ لزومــی نمیبینــم بــه مرخصــی بــروم.
ناصر ابراهیمی - همرزم شهید
از جمله ابتکارات شهید طرح چی زمانی که بنیانگذار مؤسس و فرمانده ی پشتیبانی - مهندسی جنگ بود میتوان به انجام طرح های نظامی مانند زدن اولین خاکریز توسط بولدوزر در جاده ی خرمشهر پیشنهاد طرح ایجاد جاده در باتلاق ایجاد راه باریک برای دسترسی به سوسنگرد و همچنین تعمیر قطعات آسیب دیده ی ماشین آلات سنگین اشاره کرد. مهندس طرح چی در مدت ۲۰ روز ساخت جاده ای میان حمیدیه جاده ی اهواز - اندیمشک را به انجام رساند. طرح آتش زدن رود کارون و پل مارد و قطع کردن ارتباط عراقی ها با شرق کارون نیز از طرح های وی بود.
به نقل از همرزم شهید
اخلاق و روحیاتـش تغییـر کـرده بـود. خنـده و تبسـم، بیشتــر از گذشــته بــر لبـــانش نقــش میبســت. حرکتهــا و برخوردهایــش عــوض شــده بــود. در منطقـه »طـراح«، گویـا عملیـات کوچکـی بـود کـه همــراه راننــده ی بولــدوزری ســوار بــر موتورســیکلت بودنــد. گلولــه ی تانکــی بــه موتــورش اصابــت میکنــد؛ و ایشــان از روی مـــــوتور پــرت میشــود؛ بینــی و پایــش بــه شــدت آســیب میبینــد. فــردای همــان روز، در تاریــخ ،۱۳۶۰/۰۶/۱۲ عــازم منطقــه ً حــدود ســه یــا "شحیـــطیه" بــودم. ســاعت، تقریبــا چهــار بعدازظهــر بــود که محمــد هــم میخواســت بـا مـن، بـه منطقـه بیایـد. بـا توجـه بـه آسـیبی کـه روز قبـل دیـده و جسـمش ضعیـف و ناتـوان شــــده بـود، نگـران آمدنـش شـدم. امـا او اصـرار داشـت همراهـم باشــد. به اتفــاق، راهــی منطقــه شــدیم. ضمــن ایــن که بــه مــا گــزارش داده بودنــد دو تــا لــودر در منطقــه جامانــده اســت. تصمیــم داشــتیم کــه آن لودرهـا را بـه عقـب بیاوریـم. بالاخره ، راهـی منطقـه »الله اکبر« و »شحیـــطیه« شــدیم. حرفهایــی کــه محمد داخـل ماشـین مـیزد برایـم عجیـب بود. دائـم بــه راننــده میگفــت: »ســریعتر بــرو! ســریعتر بــرو! برســیم بــه منطقــــه؛ تــا ببینیــم چه کارهایــی رو، بایــد انجــام بدیــم؟...« اصــرار میکــرد کــه زودتــر برســیم! اصرارش هــم بیجــا نبــود، انــگار چیــزی را میدیـد و بـه جایـی فکـر میکـرد کـه مـا، تصـورش را هــم نداشــتیم. بیــن راه ،شهیـــدان را، وصــف میکــرد؛ و از آدمهـای خوبـی کـه بـه جنـگ می آینـد و از مـردم بـا اخلاص و ایثارگـری کـه بـا حداقـل امکاناتشـان با آن فقر و بی چیزی شان ، باز هم دعوت امام را لبیک گفته و به جنگ آمده بود می گفت. مدام در ارتباط با بچه های جنگ صحبت می کرد تا این که به منطقه «الله اکبر» رسیدیم. از آن جا. به طرف شحیطیه» که حدوداً هفت، هشت کیلومتر با محور فاصله داشت، پیش رفتیم. منطقه رملی بود. غروب شده بود که ماشینمان در رمل گیر کرد. پس از بیرون کشیدن ماشین از رمل با توجه به آتش سنگین دشمن و از طرف دیگر ضرورت کار با محمد مشورت کردم که بمانیم یا جلو برویم ؟ بالاخره تصمیم گرفتیم که لودرها را به عقب بیاوریم. او در هر موقعیتی که آتش سنگین دشمن زیاد بود و حتی زمانی که ماشین توی رمل گیر کرده بود و در تاریکی شب ، دائماً . طرح میداد گفت: «باید فردا چند تا تراکتور بیاوریم تا جاده را مرمت کنیم، چون جای دیگری نداشتیم.» بنا به پیشنهاد محمد طرح چی، قرار شد آن جا بمانیم در محلی ماندگار شدیم که بخشی از وسط خاکریز باز بود. قرار شد نصف شب به طرف لودرها و کارهای دیگر برویم. ماشین را در یک طرف پارک کردیم. ساعت، تقریباً ۹:۳۰ شب بود. طرح چی گفت: «بهتره که اول، نماز بخونیم. وقتی من برای وضو گرفتن آماده شدم دیدم ایشان وضو گرفته و برای نماز آماده است. من هم داشتم وضو می گرفتم که محمد نماز را شروع کرد. در آن هنگام، دشمن تعدادی گلوله منور به هوا پرتاب کرد. منطقه مثل روز روشن شد. بخشی از ماشین ما هم از پشت خاکریز پیدا بود. من در حال مسح کردن بای چپ بودم و طرح چی در حال قنوت نماز مغرب ناگهان گلوله ی تانکی از سوی دشمن یعنی شلیک شد! گلوله ی تانک درست به محمد اصابت کرد و او را محکم به زمین كوبید و منفجر شد. پای من هم از همان گلوله آسیب دید. از پیکر مطهر شهید طرح چی - فقط بخشی از سر و یک قسمت از کشف راست با چپ و بخشی از دستش باقی ماند. تمام اعضای بدنش در اطراف پراکنده شده بود. گاهی فکر می کنم حتماً محمد هنگام قنوت در حال گفتن «اللهم ارزقنا توفيق الشهادة في سبيلك بود که دعایش مستجاب شد. وقتی بزرگ مرد جبهه های جنوب در محراب به شهادت رسید رادیو آزادی اعلام کرد. فرمانده ی مهندسی جبهه های جنگ ایران کشته شد.
ناصر ابراهیمی - همرزم شهید
یادم هست محمد طرح چی اولین بولدوزر را توی جاده ی خرمشهر آورد و آن جا اولین خاکریز را زدیم خاکریز را که زدیم انگار جنگ شکل دیگری گرفت بچه ها رفتند پشت خاکریز مستقر شدند و دشمن را با دوربین میدیدند و این امر باعث شد تلفات ما کم شود. چند گروه از جهاد خراسان شروع به خاکریز زدن و انجام کارهای مهندسی کردند. آقای طرح چی روزی به من گفت: «بیا برویم آبادان جاده ی اصلی دست دشمن بود. مقداری از بی راهه رفتیم. اما بقیه ی مسیر باتلاق و گل ولای بود. گفت: «برویم در باتلاق ها جاده بزنیم.» ساختن جاده ای در آن جا با بچه های شیراز شروع کردند. کار با کمپرسی شروع شد. در آن جا یک مهندسی به نام شهشهانی حضور داشت که به تازگی از خارج آمده بود. او اصفهانی و همسرش هم خارجی بود. ایشان آقای طرح چی را مسؤول آن جاده گذاشت و با سرعت کار پیش می رفت. ما به سوسنگرد رفتیم و یک سری کارها را از آن جا شروع کردیم. یک راه باریکه ای به طرف سوسنگرد بود آن را تقویت کردیم که بشود راحت از آن عبور کرد. تا این که مهندس شهشهانی پیغام داده بود که تنها لودری که دارم، قطعه اش آسیب دیده و این قطعه این جا پیدا نمی شود. مهندس طرح چی به من گفت: «برو سوسنگرد ببین این قطعه را پیدا می کنی؟» دیدم شهشهانی آمد دنبال قطعه قطعه را به او دادیم و رفت اما بعد خبر شهادتش را آوردند! آن جاده تقریباً ساخته شده بود. مهندس طرح چی گفت: «بلند شو برویم آن جاده رو ببینیم.» در راه برگشت کنار اروندرود نشستیم. آقای طرح چی پرسید عراقی ها چطوری این طرف کارون آمدند؟ گفتم: «حتما پل زدند.» گفت: «اگه بتوانیم این پل ها را بگیریم چه اتفاقی می افتد؟ لوله ای قطور از طرف اهواز به پالایشگاه آبادان آمده بود که نفت خام را انتقال می داد. پرسید. اگه این لوله رو پمپاژ کنیم و داخل کارون بفرستیم نفت روی آب می ایستد با زیر؟» جواب دادم: «روی آب می ایستد.» گفت: پس نفت می رود روی سینه پل می ایستد. نفت را اگه آتش بزنیم چطور می شود؟» گفتم: «آتش می گیرد. درست است که آهن است ولی دیگر رفت و آمد نمی توانیم بکنیم.» از آن جا به اهواز آمدیم. بعد از شهادت برادر طرح چی به آقای ناجیان گفتم: «محمد چنین طرحی را به من پیشنهاد کرده بود. گفت برویم با سپاه موضوع را در میان بگذاریم. وقتی طرح را به بچه های سپاه مطرح شد. می گفتند این بهترین فکر است باید عملی کنیم. بیل مکانیکی را آوردیم و به راننده اش. رحیم ملایی گفتیم زمین را شروع کن به شکافتن . يك جوی خیلی عظیمی به طرف کارون درست کردیم. بعد هم موضوع را با بچه های ارتش و شرکت نفت در میان گذاشتند و گفتند ما چنین طرحی داریم و می خواهیم عملیات انجام دهیم. آمدیم و لوله ی نفت را شکافتیم. تمام کارهای عملیات شکل گرفته بود. درون يك قايق هم يك بمب ساعتی گذاشتیم که آتش زدن و انفجار آن از طرف عراقی ها آتش صورت بگیرد. قرار بود قایق را رها کنیم تا برود و به پل آهنی بخورد و انفجار صورت بگیرد. شب موعود فرارسید. از ساعت ۲ بعد از ظهر پمپاژ نفت شروع شد. لوله ای به قطر یک و نیم متر وقتی پمپاز بشود چقدر نفت وارد رودخانه کارون می شود؟ وقتی بچه ها شناسایی کرده بودند. ساعت ۱۰ شب اعلام کردند که نفت در تمام سطح رودخانه پراکنده شده است. حتی به پل عراقی ها هم رسیده بود. بوی نفت تمام منطقه را گرفته بود. هیچ کس نمی دانست جریان چیست؟ چون روی جوی را هم پوشانده بودیم که دیده نشود. نفت فقط وارد کارون می شد. ساعت ۲ نیمه شب قرار بود عملیات انجام شود؛ اما متأسفانه ساعت یازده و نیم شب ، بك گلوله ی دشمن از آن طرف وسط جوی نفت اصابت کرد و از طرف ما آتش گرفت. بلافاصله به شرکت نفت بی سیم زدیم و نفت را قطع کردند. کنار رودخانه ی کارون، نیروهای خودی مهمات و ... زیاد بود. شعله های آتش هم همین طور در آسمان زبانه می کشید. پهنای رود کارون ۲۰۰ متر بود. از آنجایی که ما پمپاژ کرده بودیم تا پل عراقی ها حدود ۱۰ کیلومتر جهنمی درست شده بود. تمام بی سیم های خودی و عراقی می خواستند بدانند این آتش چیست؟ هیچ کس به فکر جنگیدن نبود. بچه های سپاه به خط زدند. فکر می کنم عملیات بعد از دو ساعت و نیم پایان یافت. یادم است آقای هاشمی رفسنجانی در خطبه های نماز جمعه گفته بود ما ده روز برای این عملیات پیش بینی کرده بودیم که به حمد الله دو ساعت و نیم عملیات به پایان رسید، وقتی کنار پل رفتیم دیدیم تمام عراقی ها سوخته اند و زغال شده بودند. آنهایی هم که نتوانسته بودند به این طرف کارون قرار کنند به درک واصل شده بودند که با بولدوزر روی جنازه ی آنها خاک ریختیم. شاید الآن هم هزاران عراقی زیر خاک باشند. این عملیات توسط طرح چی طراحی و به وسیله ناجیان انجام شد که هر دو نفر به شهادت رسیدند.
قسمتی از مصاحبه مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی
شـهید طـرح چـی همیشـه اصـرار داشـت کـه جهـاد
سـازندگی بایـد جنبـه ی مردمـی، انقلابی و اسلامی خـود را حفـظ کنـد. او عقیـده داشـت اعتبـار جهـاد
ســازندگی بــه خاطــر روح ایمــان و ســادگی و جهــاد
واقعـی جهادگـران اسـت و آنهـا بایـد ایـن افتخـار را
حفـظ کننـد.
گزیده ای از نامه شهید به پدرش
پدر عزیزم فرزند کوچکت را ببخش که
هرگز نتوانسته است زحمات شما را جبران
کند. این را بدانید راهی که من رفته ام،
راهی است که انتخاب کردم و رستگاری
و سعادت من در این راه است.